نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دخترم نوژا

زبان نازدونه ای

 آب؛شیر؛حمام:آب       نینی:عروسک و نینی های واقعی       اَتا(ata):اسما        اَمد(amad):محمد        آنا:نوژا       دادا:داداش      تاتا:طناز        اَم(am):تمام خوردنی های جامد       کاکا:کاکائو       توتو:پیشی و پرنده ها       آلَ(ala):خاله       عمَ(ama):عمه       آمو:عمو      تِ تِ:گ...
28 فروردين 1391

دختر 1 سال و 6 ماه و 23 روزه من

عسلک من هنوز عادت نکرده به تنها گذاشتنش توسط من.هنوز هر روز صبح باید سرشو شیره بمالن که رفتن من رو متوجه نشه اما بیشتر روزها صدای گریه و مامان مامان گفتنش رو میشنوم و روانی میشم اما مجبورم که برم .....چند روز پیش که با هم برمیگشتیم خونه ؛نوژا روی کنسول بین صندلی های جلوی ماشین نشته بود با زبون خودش بهم گفت" آنگ" یعنی آهنگ بذار تا واسش آهنگ گذاشتم دستشو دور بازوم حلقه کرد و سرشو گذاشت روی شونه ام  تا زمانی که رسیدیم خونه دلم میخواست زمان متوقف میشد و همه دنیا میشد لنز دوربین و اون لحظه رو واسه من ثبت میکرد تا ابد .نمیدونید چه حسی داشتم من توی اون دقیقه های شیرین تا حالا دردونه من خودش بود و اسباب بازی هاش حالا منم باید کنارش باشم...
23 فروردين 1391

عیدانه

بالاخره نوبت پست به سال 91 رسید این هم عکسهای سال 91 این عکس مربوط میشه به چند دقیقه بعداز سال تحویل .خواب الوده بودن دخترکم هم توی عکس کاملا پیداست نوژا با طناز و مهدی در عید دیدنی خونه خاله رویا این عکس مربوط میشه به روز سوم فروردین در کازرون .دست و صورتشو و از بس کرم مالی کردم دارن برق میزنن وقتی از کازرون بر میگشتم وقتی رسیدیم شیراز نهار رو توی هفت خان خوردیم منم اجازه دادم خودش غذاشو بخوره با دستهاش کیفی میکرد که نگو و نپرس 2 بار زیر صندلی نوژا رو تمیز کردن از بس که غذاشو میریخت روی زمین این هم ژله است که داره میخوره اونم با دست .تمام سر و صورتش زرد شده بود از بس غذا مالیده بود بهشون .توی عکس ...
19 فروردين 1391

یک پست جامونده از سال 90

تازه لباس تمیز تنش کرده ام.تصمیم گرفتیم بریم بیرون میرم که آماده بشم ؛بعد از آماده شدن یه لحظه به ذهنم رسید که چرا نوژا صداش در نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هر چی صداش میکنیم جواب نمیده رفتم تو اتاقش دیدم یه آدم برفی نشسته با 2 تا چشم براق که اصلا هم نترسیده من که آماده ی آماده بودم بابای بیچاره مجبور شد ببرتش حمام میگفت هر چی میشستم که تمیز نمیشد آخه سودو کرم عین چسب میچسبه .تقریا تمام کرم رو روی خودش و  موکت و فرش ریخته بود یه جوری هم نگات میکنه که دلت نمیاد دعواش کنی آخر سر هم مجبور شدم تنهایی برم بیرون چون هوا سرد بود و بابا و نوژا تازه از حمام اومده بودن و بابایی ترجیح داد توی خونه بمونن پ.ن:سودو کرم مخصوص پای بچه هاست داریم آ...
17 فروردين 1391

و نوژا ....

شب دوازده فروردین از سرمای بیرون همه تو چادر نشستیم .نوژا هم واسه خودش بین بقیه میچرخه .بابا خسته است سرشو میذاره روی پاهای من .از دور چشمای نوژا برق میزنه به سرعت میاد طرف ما و میشینه روی پاهام و با دست سر باباشو میزنه کنار که اینجا نخواب . بابا بلند میشه اجبارا . واسه بار دوم من سرمو میذارم روی پای بابا دوباره بدو بدو میاد و سر منو بلند میکنه و خودش میاد سرشو میذاره روی پاهای من که نه من بخوابم نه بابا لبریز از شوق میشم بخاطر حس مالکیتش نسبت به ما این اولین حسادت کردن بود تا حالا همچین کارایی ندیده بودم ازش حتی نسبت به اسباب بازی هاش                 ...
14 فروردين 1391

اولینهای سال 91

موقع سال تحویل قرار شد بریم خونه خاله رویا همه اونجا جمع بودن اما از اونجایی که هر چی بیشتر عجله کنی دیرتر میرسی؛ما 10ثانیه مونده به سال تحویل آماده شدیم و سر سفره خودمون نشستم شما هم که عاشق عنابی فکر کردی سماخها عناب هستن و شروع کردی به خوردن دیگه موقع سال تحویل بود و نمیشد کاری کرد پس بیخیال شدم روز دوم عید با آقا جون و عمو روح الله رفتیم کازرون بد نبود اما خیلی خسته و اذیت شدی دختر خیلی خانومی بودی صرف نظر از رفت و آمد های زیادت به جلو اونجا هم که بودیم یه شب رفتیم سید حسین که هوا خیلی سرد بود رفتی استخر توپ با هستی و حدیث تو هم به قول خودت عاشق توپ تو(توپ) وقتی اونجا تعطیل شد تا زمان خواب ایراد توپ داشتی بابا هم مجبور شد بره ...
9 فروردين 1391

آخرین پست سال 90

 امروز اومدم دفتر خاطرات امسال رو با تمام خاطرات خوب با تو بودن را ببندم.امیدوارم سال91 سال خیلی خوبی واسه همه باشه ماهم داخلشون.دختر گلم بیا با هم دعا کنیم  یا مقلب القلوب والابصار ا مسال رو سال خوشی هامون قرار بده خوشی همه مردم دنیا همه و همه ....دعا میکنیم دستهای مردونه همه باباها همیشه پر باشه ،پر باشه از سخاوت و مهربونی همیشه دستهاشون تکیه به همت و  زانو خودشون باشه نه تکیه به دستای یه نفر دیگه یا مدبر الیل وانهار سایه همه پدر مادر های مهربونو بالا سر بچه هاشون نگه دار و همیشه گلهای خوشکلمون رو سالم و شاداب نگه دار یا محول الحول والاحوال کینه ها رو از دل همه پاک کن و به جاش مهربونی بذار تا امسال یه سالی...
28 اسفند 1390

یه حرف قلمبه شده

من در عجب بعضی از آدمها هستم .چقدر یه انسان میتونه عین یه آفتاب پرست رنگارنگ و همون موقع عین یه روباه دروغگو  ومثل یه کفتار کثیف باشه .بعضی مواقع حالم از بعضی دوستی ها بهم میخوره.با خودم فکر میکنم این منم که با یه همچین آدمهایی دوستی گرفتم و حالیم نیست؟باهاشون نشست و برخاست دارم و دخترم داره کنارشون بزرگ میشه و تکون نمیخورم همش چشامو بستم و قدرت عکس العمل ندارم. فکرم تلخ شده از تلخی رفتار و زبان اونها. خیلی زبان و گفتار و رفتار تلخ دیده بودم از بعضی آدمها اما نگاه تلخ نه .با خودم فکر میکنم اینهاتو تنهایی خودشون  چطور فکر میکنند؟چقدر قدر دلم از این آدمهای کثیف به ظاهر دوست پُره .  خدایا خالیم کن ..... ..  پ.ن:معذرت میخ...
24 اسفند 1390

می‌خواهم برای بچه‌ام بگویم وقتی که دیگر بچه نباشد

این مطلبو جایی خوندم خیلی خوشم اومد واسه دخترم میذارمش کاش بیشتر از صورت مهربان خدا می گفتند تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را خودم برای فرزندم می‌گویم. یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد   فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است   اول از همه مرگ را برایش تعریف می‌کنم پیش از این که عزیزی را ...
14 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد