نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

دخترم نوژا

ما و این روزهایی که گذشت

این مدت خیلی سرم شلوغ بود و نرسیدم که بیام و وبلاگ رو به روز کنم اما حالا اومدم تا جایی که مغزم یاری بده سعی میکنم تاریخ بزنم روز شنبه مورخ 10 تیر ساعت 6 بعد از ظهر با عمه ها و آقا جون و خانوم جون والبته بدون بابایی رفتیم فرودگاه تا شیراز رو ساعت 8 شب به مقصد مشهد ترک کنیم اما همینکه رسیدیم فرودگاه اعلام کرد که پرواز 2 ساعت تاخیر داره همه لب و لوچشون افتاده بود که این 2 ساعت رو چطوری سر کنن اما من مغزم هنگ گرده بود. همش با خودم میگفتم این 2 ساعت رو چطوری با نوژا توی فرودگاه سر کنم من و عمه ها دست به دست هم دادیم که این 2ساعت که تبدیل به 2 ساعت و 45 شد رو سر کنیم از خوراکی خوردن و خواب گرفته تا دویدن بین مردم و گاری سواری ............دی...
1 مرداد 1391

مادری...

  مادر که می‌شوی گاهی دلت می‌گیرد. گاه بی‌اختیار اشک میریزی و چون مادری وقتی همه خوابند گریه می‌کنی … دلت می‌خواهد همه تاجهای افتخار مادر بودن را به کناری بگذاری و خودت راه نگاه کنی گاهی خالی می‌شوی از همه خنده‌ها، گاهی دلت فقط یک جاده می‌خواهد که بروی اما نمی‌دانی کجا؟ و چرا؟ گاهی حتی آزاد نیستی که فکر کنی، که بسازی، بنویسی و دلت می‌گیرد و من …دلم می‌گیرد وقتی از تو فرار می‌کنم و دلم پیش توست، نمی‌دانی چقدر دردناک است رها کردن دست کوچکی که می‌دانی چند صباحی دیگر از میان دستانت خواهد گذشت. آنوقت بحال همه این حالهای خوش ناخوش گریه می‌کنی ...
7 تير 1391

به ياد داشته باشم که ...

 به قول دکتر کارن گود، روان‌شناس: «کودک ما به دنيا نيامده است که از ما اطاعت کند. بلکه ما او را به دنيا آورده‌ايم تا راهنماي او باشيم، به او آرامش دهيم و ساختاري را براي او به وجود آوريم که در آن به راحتي بتواند تجربه بيندوزد، ياد بگيرد و رفتارهايش را تنظيم و قاعده‌مند کند... ...
5 تير 1391

زبان نازدونه ای 2

هیناد :هندوانه          آبلا :ابنبات     آبلو:ابمیوه      عمی:عمه      حَث:حدیث     گا:پارک     آلی:خاله        توسک:سوسک     هون:خون     هال:پذیرایی خونمون     نیش:نشستن           نام نام:عوض کردن پمپرز    گوش:گوش و گوشواره      تاب تاب:تاب سواری     دا:خوندن کتاب     لَفت:رفت      گو:قو      اَک...
1 تير 1391

هورا.............ما هم برنده شدیم

بالاخره  ما هم بعد از این همه مسابقه شرکت کردن برنده شدیم .اونم چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اسکندر که من خیلی دوستش دارم هم اسکندر و هم ننه قمر .انگاری عروسک منه از مدیریت نی نی وبلاگ  کلی ممنونم واسه راه اندازی این مسابقه ها ...
7 خرداد 1391

شیرین من

زمان :1391/2/30 مکان:داخل ماشین افراد حاضر :مامان و بابا و نوژا گلی از کنار پارک رد میشیم منو بابا مشغول صحبتیم .تا چشمش میوفته به پارک با یه شوق خاصی میگه :گا .....گا(پارک) من و بابا هم که خسته ایم به روی خودمون نیاوردیم .از کنارش که گذشتیم نوژا شعر تاب تاب میخونه تا دلمون بسوزه ببریمش پارک....... نیم ساعت بعد...........بازم توی ماشین: نوژا زیر شالم قایم شده _ مامان رو به بابا :نوژا نیست؟ (دستش رو از زیر شالم در میاره ) _ مامان: کجا رفته؟ _ نوژا: گا(پارک) بچم هنوز تو فکره پارک بود     ...
1 خرداد 1391

کودکانه های کودکم

از وقتی هوا خوب شده پارک رفتن ما هم شروع شده .با وجود مشغله کاری زیاد من ومخصوصا بابایی باز هم سعی میکنیم پارک رفتن رو فراموش نکنیم .نوژا هم که عاشق نی نی ها و پارک یا به قول نوژا"گا".از کنار پارک که رد میشیم نوژا با شوق و ذوق خاصی من و بابایی رو صدا میزنه و میگه "گا" "گا"یعنی میبینید؟؟؟؟؟؟؟؟ پارکه ها!!!!!!!!!!! وقتی میریم قلعه بادی بالا رفتنش از قلعه بادی دیدنیه یه ردیف بچه پشت سرش قطار میشن تا نوژا بره بالا دلم غش میره واسه ذوق کردناش وقتی از سرسره قلعه بادی میاد پایین اما به جاش موهام سفید میشه تا اینکه نوژا بازیش تموم شه همش میترسم بچه های بزرگتر باهاش برخورد کنن آخه همیشه عضو کوچیک قلعه بادیه هر بار که از خونه میریم بیرون اگه کسی...
24 ارديبهشت 1391

مینویسم برای تو

هر روز شاهد بزرگتر شدن پاره تنم هستم روز به روز تغییر میکنی و من ثانیه به ثانیه اش لبریز از عشق میشم لبریز از عشق مادری و با تک تک سلولهام خدا را شاکرم برای تپیدن قلبم برای تو .هر شب که چشمای نازت رو روی  تمام دنیا میبندی و هر صبح وقتی چشمان خندانت را به روی من  باز میکنی تمام دنیا توی چشام  جمع میشه و همش میشه یک لحظه  ...............منم توی همون لحظه محو میشوم از دنیا دیگه دخترم الان ا سال 7 ماه و 18 روز شه و دایره کلماتش وسیع تر میشه  و با هر کلمه جدیدی که میگه من شادتر میشم و امیدوارتر به زندگی.......... به قول دوستی                ...
18 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد