نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

دخترم نوژا

ما و 6ماه گذشته...

سلام ما اومدیم با شش ماه تاخیر تو این مدت دسترسی به اینترنت ونداشتیم   سرمون هم خیلی شلوغ بوده نوژای ما از اول اردیبهشت کلاس مونته سوری و موسیقی وریاضی خلاق و کودک  و محیط پیرامون و......میره و حسابی سرمون  گرمه کلی هم تو این مدت چیز یاد گرفته تو این مدت 2تا عروسی هم داشتیم عروسی خاله نحله و عمه فضیلت  که هر دوتاش کلی خوش گذشت .و یه اتفاق قشنگ دیگه بهدنیااومدن ترنم کوچولو بوده. این هم  ما و اتفاقات گذشته به روایت تصویر:                       عروسی خاله نحله       &nbs...
31 مرداد 1393

نوژا در آستانه 3 سالگی

دردونه ام الان دیگه مستقل تر از قبل شده تقریبا تمام کارهاش رو خودش انجام میده: لباس هاشو خودش میپوشه... وقتی دستشویی میره اگه دیر برسم با یه گربه شویی حسابی مواجه هستم... وقتی میخوایم بیرون انتخاب لباس با خودشه اما چون تفاوت سلیقه داریم یه سری چیزها به زور باید بهش قالب کنم خودش مسواک میزنه البته با خمیر زیاااااااااااااااااااااااااااد روزی بیست بار لباس خونه اش رو  از تو کمد میریزه بیرون و واسه خودش لباس ست میکنه غذا و میوه و آب و حتی دارو فقط به دست مبارک خوده خوده نوژا خانوم باز و بسته کردن در ماشین و سوار شدن ؛فقط نوژا . . .     این روز ها دوبا...
30 شهريور 1392

22/04/92

...و امروز دخترک 2 سال و 9 ماه و 22 روزه من مهد کودکی شد .خیلی نگرانم نمیدونم چرا صبح که میرسوندمش مهد گریه ام گرفته بود.وقتی وارد مهد شدیم با خوشحالی به طرف وسایل بازی رفت و بدون هیچ ناراحتی ازش جدا شدم.اما دلم عین سیر و سرکه میجوشه نمیدونم چرا تا حالا هیچوقت  جایی نرفته  که ما باهاش نباشیم امیدوارم از پس خودش بر بیاد. و امروز مادرانه نگرانتم دلبندم ...
22 تير 1392

نفس 2 سال و هفت ماه و سی روزه من...

از سر کار خسته و کوفته اومدم خونه ؛بعد از نهار روی تخت دراز کشیدم و چشمام گرم شده بود که نوژا اومد صدام کرد...1بار...2بار...3 بار...و دوباره تا چشمام گرم میشد کارش رو تکرار کرد بار آخر زیر لب یه اوووووف گفتم نوژا میگه :مامان چرا اوففف میکنی؟اوف نکن!!!!!حالا موندم چی جواب بدم؟؟؟؟؟ همون روز دوباره چشمام گرم شد که نوژا باز اومد و کلی اسباب بازی ریخت رو تخت.. منم همشونو جمع کردم اما یه ماشین جاموند تا اومدم بخوابم رفت زیر کمرم با یه غر و لند از دم در اتاقش ماشین رو هل دادم توی اتاق ؛بعد از یه حرکت یه قل خورد ماشینش ؛نوژا میگه:مامان چرا هل میدی؟ماشینم میشکنه !!!!خرابش کردیااااا؟؟؟؟و باز این منم که از کرده خود پشیمانم   کا...
30 ارديبهشت 1392

درگیریهای ما و ذهن ما...

بعضی روزها با خودم میگم این منم که مادر شدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟یه روزی حتی فکرش هم نمیکردم که مادر بشم و بتونم بچه داری کنم.اما مادر شدم و بچه داری هم کردم حتی یه لحظه هم تصور نمیکردم که اینجوری بپرستمش ..اما مادر شدم و پرستیدمش..خدایا هر چقدر شکر کنم که به ما نوژا دادی؛بازم کمه..خدایا 1000 مرتبه شکر و حالا این نوژاست که پا به پای من آشپزی میکنه...ظرف میشوره...لباس تو لباسشویی میاندازه ... شیرینی میپزه و مثل بابا کباب درست میکنه...البته ظرف شستنش و لباس پهن کردنش واقعیه ...صندلی میذاره کنارم و کمکم میکنه تو گربه شور کردن ظرفها...یه حالی میده به دوتامون که خدا میدونه یه اجاق گاز کوچولو داره که تولدش از بهداد کادو گرفته و یه سری قابلمه و ب...
22 ارديبهشت 1392

اندر احوالات ما در این روزها

عسل بانوی من عاشق تولد گرفتن و شمع فوت کردن و  تولد تولد خوندن و برف شادیه بعضی مواقع هم به شمه توی بشقاب بسنده میکنه .هر بار هم که از کنار شیرینی فروشی رد میشیم یادش به کلاه تولد میافته و میگه بابااااااا تولد بخر....... هر وقت هم که کیک درست میکنم یه دور تولد میگیریم اینم از همون مواقعی که به شمع تو بشقاب بسنده کرده و همچین هم راضیش نمیکنه بعضی وقتها تمام اصول تریبتی که تو کتابها خوندم و از زبون روانشناسها شنیدم رو فراموش میکنم و .....یه صدای بلند یا یه حرف بد .....اون موقع هست که نوژا با یه حالت حق به جانب بهم میگه :مامان.....ناراحت میشمااااااااا و اون منم که از کرده خود پشیمان و پریشانم ...
16 اسفند 1391

...و ما

از روز شنبه مورخ 23/دی تصمیممون قطعی شد واسه جدا کردن اتاق خواب نوژا؛وبالاخره عملی شد و از ظهر همون روز نوژا جدا خوابید اما تا زمانی که خوابش ببره من توی تخت 1 متریش باهاش میخوابم که کار بسی دشواریست.از وقتی نفسمو جدا میخوابونم  دیگه شبها خوابم نمیبره آخه جدایی واسم سخته .تا اونروز  3 سال و 1 ماه و 8 روز بود که ما از هم جدا نخوابیده بودیم البته به احتساب بارداری.واسم روانی کننده است .اینم یه مرحله دیگه از جدا شدنه که واقعا دلگیره؛ پیش چشمم داره روز بروز بزرگتر میشه و از من دورتر ؛چقدر واسم سخته بچه ای که تا حالا نفس به نفسم بوده الان دیگه تو بغلم نمیخوابه و میخواد استقلالشو نشونم بده و اصرار داره که تو تختش بخوابه .میخواد ب...
25 دی 1391

لحظه لحظه های با هم بودن

یه بازی من و نوژا داریم که خیلی مورد علاقه من بوده از بچگی..... الان هم از بازیهای مورد علاقه نوژاست.روی انگشت خودم و نوژا چشم و ابرو میکشم و به جاشون حرف میزنیم: بهار زندگی من عاشق بارونه وقتی هوا ابری میشه دستاشو به شکل دعا بالا میبره و میگه: خدا باروون... چند باری هم که نم نمک بارون اومده با هم رفتیم توی حیاط و توی تالار خونمون نشستیم و بارون تماشا کردیم البته با کمی توپ بازی و بدو بدو... نوژا هم به خاطر نم نم بارون موهاش به هم ریخته و یه کوچولو فر شده وقتی میخوایم بریم از خونه بیرون تا لباسشو در میارم سریع میدوه ومیره پشت مبل قایم میشه ..باید به هزار ترفند راضیش کنم بیاد بیرون.ترفندایی مثل بهداد .....
16 آذر 1391

من و یه دونه ای که 2 سال و 1 ماه و 11 روزشه

        کم کم پروسه شیر خوردن دردونه من رو به اتمامه الان 3 روزه که دیگه شیر نخوردی. تا چند وقت پیش وقتی به از شیر گرفتنت فکر میکردم گریه ام میگرفت اما همینش خوبه که کم کم از شیر گرفتمت نه تو اذیت شدی و نه من نازک دل.قبلا وقتی که به این موضوع  که دیگه نمیتونم مدت زیادی تو بغل بگیرمت؛فکر میکردم روانی میشدم اما حالا که منطقی بهش فکرش میکنم میبینم این هم یه مرحله دیگه از جدا شدن و استقلالت از منه دلم واسه اینجوری بغل کردنت تنگ میشه خیلی زیاد............................هوارتا...... خوشحالم اما هنوز باور نکردم که جلوی چشمامون بزرگ میشی و من نمیفهمم تا حالا چند بار رفتم واست پوشاک خریدم؛اومدم خونه دیدم کو...
11 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد