نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دخترم نوژا

لالایی های کودکانه......

تقديم به مادران مهربان و كوچولوهايي كه با نواي گرم لالايي مادران مهربانشان به خواب مي روند . لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو لالالالا گلی دارم به گاچو بلبلی دارم لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش لالالالا گل زیره بابات دستاش به زنجیره لالالالا گلم لالا بخواب ای بلبلم لالا لالالالا گل لاله دوست داریم من و خاله لالالالا گل دشتی همه رفتن تو برگشتی خداوندا تو پیرش کن خط قرآن نصیبش کن لالالالاگلم باشی بزرگ شی همدمم باشی کلام الله تو پیرش کن زیارتها نصیبش کن لالالالاگل زردم نبینم داغ ف...
28 تير 1390

خبر خبر.....

گلک مامان دندونهای جدیدت مبارک  باشه عسلکم.میدونم خیلی سخته دندون درآوردن اما تو با تمام قدرت تحمل کردی این دردو . خیلی خیلی اتفاقی دندونهاتو دیدم.میخواستم لباستو عوض کنم و شما هم طبق معمول اجازه نمیدادی.در حال کشیدن جیغ بنفش و گریه دندونهاتو دیدم اول فکر کردم اشتباه میکنم دیدم نههههههههههههه دندون در آوردی نه یکی نه دوتا چههههههههار تا.از خوشحالی و تعجب نمیدونستم چکار کنم البته منتظر بودم اما نه به این زودی اخ که چه قشنگن اون دندونهای طلاییت .خلاصههه رفتم با کلی ذوق به بابا جون گفتم اونم کلی ماچت کرد دیروز که بغلت کرده بودم دیدم یه صداهایی میاد دقت که کردم فهمیدم داری دندوناتو به هم میکشی .حالا بذار دندون دا...
22 تير 1390

تامل

دنیا هیچ وقت این مادر را فراموش نخواهد کرد!!! وقتی گروه نجات زن جوانی را زیر آوار پیدا کرد،او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه چیز عجیبی دیدند.زن با حالت عجیب به زمین افتاده بود،زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا"تغییر یافته بود. ناجیان تلاش میکردن جنازه را بیرون بیاورند که گرمایی موجودی ظریف را احساس کردند.چند ثانیه بعد،سرپرست گروه،دیوانه وار فریاد زد:بیاید!٬!یک بچه اینجاست.بچه زنده است... وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه-چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.نوزاد کاملا" سالم و در خواب عمیق فرو رفته بود.مردم وقتی بچه را بغل کردند،یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام د...
19 تير 1390

بالاخره رفتیم سفر......

ب الاخره امام رضا طلبید وجاتون خالی رفتیم مشهد.از روز 4 شنبه واسه نامزدی پسر عمه بنده رفتیم شیراز که به ههمون کلی خوش گذشت و روز 5 شنبه و جمعه رفتیم باغ عمو تورج که اونجا هم خیلی خیلی خوش گذشت روز شنبه ظهر تصمیم گرفتیم که بریم مشهد .همه تا عصر آماده شدن و حرکت کردن به سمت مشهد من نوژا و خاله آرزو و محمد رضا موندیم و یکشنبه شب با هواپیما رفتیم اصلا باورم نمیشد که به این سرعت جور شده بریم مشهد آخه خیلی این در و اون در زدیم ولی جور نمیشدکه بریم اما به این سرعت همه چی جور شد فکرمیکنم از دعاهای بابام بود چون خیلی دلش می خواست که بریم مشهد از همه خوشحالتر هم بابام بود.از29/3/90تا  3/4/90رفتیم پابوس امام رضا.بعد از 11 سال....... بالاخره رفتی...
12 تير 1390

نه ماه و نه روز

عزیز دل مامان ٩ ماه و ٩ روزه شدی.مبارکت باشه عزیزکم .... تا حالا حرکاتت خیلی کند بود اما از این ماه یه دفعه همه رو با هم انجام دادی در تاریخ ٣١/٣/٨٩ توی مشهد اولین بار چهار دستو پا رفتی ؛٩/٤/٩٠ شب توی ماشین واسه اولین بار نیناش ناش کردی؛١٠/٤/٩٠ با عمه زهرا بای بای کردی؛همون روز عصر دستتو به من گرفتی و از جات بلند شدی و واسه چند ثانیه روی پاهای کوچولوت ایستادی و ما کلی واست دست زدیم تو هم خوشت اومده بود و همینطور  تکرار میکردی .توی این ماه یه کلمه جدید یاد گرفتی "اچ"یعنی این چیه ١٠٠ بار هم تکرارمیکنی الان هم که من درحال مرور خاطرات هستم دستتو گرفتی به من که از جات بلند شی همزمان توپتو هم گرفته بودی که اونم بکشی بالا .... ...
12 تير 1390

برای تازه شدن دیر نیست

نکته های پند آموز   هرگز برای خوشبختی امروز و فردا نکن نماز وقت خداست انرا به ديگران ندهيم هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود   دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود هرگز از کسي که هميشه با من موافق بود چيزي ياد نگرفتم   خطا کردن یک کار انسانی است امّا تکرار آن یک کار حیوانیست   دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن آموخته است   تنها موقعی حرف بزن كه ارزش سخنت بیش از سكوت كردن باشد هیچ زمستانی ماندنی نیست...حتی اگر تمام شبهای...
21 خرداد 1390

هشت ماه و هفده روز

چند روزیه دخترک مامان خیلی بد قلق شده همش گریه میکنه تا یه لحظه از جلو چشمش دور میشم گریه میکنه و فقط تو بغل خودم آروم میگیره .صبحها که میخوام برم سر کار؛وقتی میبرمش خونه مامان جون ؛خاله نحله سرشو گرم میکنه تا من در برم. وای از اون ساعتی که منو ببینه که دارم میرم دو تا از او جیغهای بنفش میکشه       بعدهم از اون گریه هاااااااااااااااااااا .خدا کنه زودتر اخلاقت درست بشه مامانی .این کاراتو پای اخلاق خوبت که از بابا جون به ارث بردی نمیذارم میذارم پای دندون در آوردنت.مگه نه بابایییییییییییییییییییییییی............. .تازگیها سرعتت تو روروک سواری خیلی بالا رفته دستتو بالا میگیری و تا جایی که میتونی با سرعت هر چه تمامتر به طر...
17 خرداد 1390

درباره نوژا

از تاریخ 9/3/90 نوژای من خیلی سعی میکنه که چهار دست و پا بره اما هنوز نمیتونه. به دستهاش فشار میاره و روی پنجه پاش وایمیسه .مثل حالت شنا رفتن؛اما هنوز زانوهاش و دستاش اونقدر قدرت ندارن.توی چند روز آینده منتظر چهار دست و پا رفتنش هستیم.فکر میکنم دیگه از سینه خیز رفتن های عقبکی خسته شده آخه همش غر میزنه....... شاید هم به خاطر اینه که آینه بغل نداره و با وسایل خونه برخورد میکنه ناراحت میشه نوژای گل من عاشق کنترل و تلفن .... و هر چیزی که مال خودش نیست میشه و دوست داره بخوردشون و اگر هم ازش بگیریم کلی به قبای خانوم بر میخوره و گریه زاری الکی راه میندازه من عاشق الکی گریه کردناشم در ضمن..................... عاشق کاغذ خور...
12 خرداد 1390

هشت ماه و هشت روز

نفس مامان......وقتی ٨ ماه بود که تو شکم مامان بودی خیلی نگرانت بودیم نه فقط من و بابایی هممممممهههههههه خیلی نذر و نیاز کردیم و از خدا خواستیم که سالم به دنیا بیای. خدا هم به حرف دلمون گوش داد. یادم نمیره اشکای من توی مطب دکتر پایدار و دل نگرانیهای بابا ..........بستری شدنهای  توی بیمارستان و سرم گرفتنهای 72 ساعته ..............روزی چند بار سونو گرافی...... گرفتن نوار قلب هرروزه و شنیدن صدای قشنگ قلبت .....و بالاخره به دنیا اومدنت همه و همه تمام شد چه خوب چه بد... بالاخره 8 ماه و 8 روز گذشت ؛8 ماه و هشت روز قشنگ از پا گذاشتنت به این دنیای قشنگ گذشته؛ اصلا اون روزهایی که تورو نداشتیم یادم نمیاد انگار از ازل با هم بودیم م...
8 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد