هشت ماه و هفده روز
چند روزیه دخترک مامان خیلی بد قلق شده همش گریه میکنه تا یه لحظه از جلو چشمش دور میشم گریه میکنه و فقط تو بغل خودم آروم میگیره .صبحها که میخوام برم سر کار؛وقتی میبرمش خونه مامان جون ؛خاله نحله سرشو گرم میکنه تا من در برم.وای از اون ساعتی که منو ببینه که دارم میرم دو تا از او جیغهای بنفش میکشه بعدهم از اون گریه هاااااااااااااااااااا.خدا کنه زودتر اخلاقت درست بشه مامانی .این کاراتو پای اخلاق خوبت که از بابا جون به ارث بردی نمیذارم میذارم پای دندون در آوردنت.مگه نه بابایییییییییییییییییییییییی..............تازگیها سرعتت تو روروک سواری خیلی بالا رفته دستتو بالا میگیری و تا جایی که میتونی با سرعت هر چه تمامتر به طرف هدف مورد نظرت حمله میکنی...
دیشب پشت سرت می اومدم و تا بهت میگفتم اومدم بخورمتتتتت ؛از ته دل میخندیدی و فرار میکردی و همینطور که میدویدی پشت سرت رو هم نگاه میکردی که ببینی هستم یا نه قربون اون خنده های از ته دلت برم من که دلم واسه اون خنده ها ضعف میره .تا کارای جدید بعدی ......دوست دارم هزارتا ؛هزارتا نه هوارتااااااااااااااااا