نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

دخترم نوژا

یه حرف قلمبه شده

من در عجب بعضی از آدمها هستم .چقدر یه انسان میتونه عین یه آفتاب پرست رنگارنگ و همون موقع عین یه روباه دروغگو  ومثل یه کفتار کثیف باشه .بعضی مواقع حالم از بعضی دوستی ها بهم میخوره.با خودم فکر میکنم این منم که با یه همچین آدمهایی دوستی گرفتم و حالیم نیست؟باهاشون نشست و برخاست دارم و دخترم داره کنارشون بزرگ میشه و تکون نمیخورم همش چشامو بستم و قدرت عکس العمل ندارم. فکرم تلخ شده از تلخی رفتار و زبان اونها. خیلی زبان و گفتار و رفتار تلخ دیده بودم از بعضی آدمها اما نگاه تلخ نه .با خودم فکر میکنم اینهاتو تنهایی خودشون  چطور فکر میکنند؟چقدر قدر دلم از این آدمهای کثیف به ظاهر دوست پُره .  خدایا خالیم کن ..... ..  پ.ن:معذرت میخ...
24 اسفند 1390

می‌خواهم برای بچه‌ام بگویم وقتی که دیگر بچه نباشد

این مطلبو جایی خوندم خیلی خوشم اومد واسه دخترم میذارمش کاش بیشتر از صورت مهربان خدا می گفتند تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را خودم برای فرزندم می‌گویم. یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند و بعد از یاد ببرد   فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است   اول از همه مرگ را برایش تعریف می‌کنم پیش از این که عزیزی را ...
14 اسفند 1390

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

دو روز اخر هفته با خاله ها رفتیم قشم؛ نوژا هم تو کالسکه اش نشسته بود با هم رفتیم سر یه مغازه ؛یه لباس برداشتم و کنار نوژا گرفتم که ببینم اندازه است یا نه .اما دیدم بزرگه از شواهد امر هم پیدا بود که نوژا از لباس خوشش اومده حالا مگه نوژا لباس رو ول میکرد بغل کرده بود و محکم چسبونده بود به خودش و هر کاری میکردم پس نمیداد به هزارو یک ترفند ازش پس گرفتم .بعدش بهش فکر میکردم که خدای من نوژا داره بزرگ تر  و مستقل تر میشه ؛یه لحظه استرس گرفتم................ چند وقته دیگه من و نوژا با هم دچار اختلاف نظر میشیم  چه عکس العملی باید نشون بدم من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نکنه مجبور بشیم نظرهامونو بهم تحمیل کنیم چند روز پیش داشتم فیلمها و عکسها رو مرتب...
8 اسفند 1390

من و نوژای 17ماهه و این روزها

کم کم بوی عید میاد همراه با بوی بهار نارنج که منو میبره تا آسمونها .پارسال من از اول اسفند در تکاپوی خرید واسه گل دخترم بودم با یه شوق زاید الوصفی.چقد وسواس به خرج دادم واسه گل دخترم.(البته امسال هم کم نمیذارم)واسه طلایی که مامانم بهش داد واسه سفره هفت سینش واسه تک تک اتفاقاتش واسه همش وسواس میکردم در حد تیم ملی.1 سال گذشت چقدر شیرینه با تو بودن وقتی به دخترکم نگاه میکنم عاشق و عاشق تر میشم و از خدا میخوام بهم عمر بده تا بزرگ شدنش رو ببینم .......بگذریم........ وحالا نوژا: بابایی کلی واسش بادکنک خریده و باد کرده که اگه یکیش ترکید بازم داشته باشه اما مگه این دختر راضی میشه اگه یه بادکنک بترکه تا یه ساعت غر غر و گریه که چرا ترکیده و ه...
1 اسفند 1390

نیش ...نیش ...نیش 90/11/13

بالاخره سیزدهمین دندون نوژا هم در اومد.دندون نیش بالا سمت چپ .....کلی از دندون نیش میترسیدم آخه همه میگفتن خیلی به سختی در میاد اما خدا رو شکر به خیر گذشت .  مامان: نوژا .........؟؟؟؟؟؟؟ نوژا:(نگاه شیطنت بار) مامان:با بابا کجا رفتی؟ نوژا :با تاکید ........امام(حمام) مامان:چیکار کردی؟ نوژا:اهه اهه(سرفه کرده )!!!!!!!!!!!!!!! بازم مامان:نوژا رفتیم تو کوچه چی دیدیم؟ نوژا:تو تو مامان:چیکار میکرد؟ نوژا:با یه صدای اروم .........(تیک)جیک وقتی این نازو میبینی مگه میشه واسش ضعف نکنی...... با نوژا رفتیم بازار جلوی  در مغازه اسباب بازی فروشی کلی اسب و ماشین برقی و 2-...
13 بهمن 1390

7 سال خوب

                                     عزيزم بهترين انتخاب عمرم همراه شدن با تو در مسير زندگي است هر چيز خوبي در دنيا فقط يکيست ٧شاخه گل به مناسبت هفتمین سالگرد عقدمان تقديمت ميکنم .تمام ياد آورهای  بهترين انتخاب زندگي ام را فراموش نميکنم ...
10 بهمن 1390

نوژا و وسایل جدید

مسواک: واسه نوژا مسواک و خمیر دندون خریدیم .اولش که مسواک نمیزد ؛یعنی اجازه نمیداد؛بعدش من مسواک زدم که یاد بگیره حالا دیگه مسواک از دستش نمیافته همش 11 تا دندون داره اما روزی 11 بار مسواک میزنه تازه با مسواکش من و بابا و لباس و فرش و همه وسایل خونه رو هم میخواد مسواک کنه منو میگی............  دمپایی: روزی بیست بار دمپایی های منو میپوشیه و میافته اما اصلا خسته نمیشه تمام شهر و گشتیم واسه دمپایی واسه نوژا خانوم ..اما سایز پاش نداشتن .تا اینکه در ادامه سفر دو روزه به بندر عباس،وطی یک عملیات موفقیت امیز یه جفت دمپایی سایز پای نوژا گلی  توی زیتون پیدا شد و ما هم در کوتاه ترین زمان خریدیمش و حالا با دمپ...
14 دی 1390

.........و نوژا

نوژا رو آماده کردم بریم بیرون هوس میکنم ازش یه عکس بگیرم: میگه الا و بلا دوربین بده وقتی هم که دوربین نمیدم؛ تمام پوزیشنشو که یک ساعت وقت گذاشتم در عرض ٢ ثانیه میریزه به هم حالا  من چه عکس العملی نشون بدم؟؟؟ ...
12 دی 1390

یه مامان پرستار که هیچ وقت خسته نمیشه

سلام سلام صد تا سلام امروز با یه انرژی زاید الوصفی اومدم سر کار وبا یه سبد بزرگ پر از تشکر واسه دوستای گلم گه تو این مدت جویای حال منو نوژا و بابایی شدن؛ دستتون درد نکنه از مهربونیهاتون و...........با چند تا خبر خوب اومدم اولیش اینکه نوژای من تبش ار 2 شب پیش قطع شد ویک کم رنگ و روش باز شده و بازم شیطنت هاشو از سر گرفته اونم چه شیطنت های .اما من عاشق این شیطونیهاشم  کلی ذوقش میکنم که دوباره راه افتاده احساس میکنم اذیتهاش دوبرابر شده اخه چند روز آروم بوده همش جمع شده تو دل کوچکش و حالا داره رو میکنه دوم اینکه بابای نوژا هم کمر دردش کمی تا قسمتی بهتر شده و حال معدش هم داره خوب میشه به امید خدا   ...
8 دی 1390

پایان 15 ماهگی و اتفاقات هفته اخر آن

روز شنبه 26/آذر /90 نوژا رو بردم خونه خاله فریبا .وقتی که رفتم دنبال نوژا بهم گفتن که از صبح تا حالا چیزی نخورده و همش حالت تهوع داشته یه بار هم بالا آورده .منم از ترس داشتم میمردم  که یعنی چش شده؟؟؟؟؟اومدیم خونه ا_س_ه_ا_ل هم بهش اضافه شده بود  منم داروی خونگی واسش دم کردم و بهش دادم و نهار هم بهش دادم و نوژا شروع کرد به بازی یه دفعه وسط بازی  هرچی خورده بود بالا آورد سر و صورتشو شستم و خوابوندمش تا عصر که بیدار شد دیدم خیلی وضع وخیمه آب میخوره بالا میاره و خیلی بی حاله ما هم سریع بردیمش دکتر از قضا شب هم مهمون داشتم واسه شام .دکتر گفت باید بستری شه که من قبول نکردم و یه آمپول زدیم  به نوژا و اومدیم خونه با یه پاکت دارو...
7 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد