نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دخترم نوژا

پایان 15 ماهگی و اتفاقات هفته اخر آن

1390/10/7 7:44
نویسنده : اسما
715 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه 26/آذر /90 نوژا رو بردم خونه خاله فریبا .وقتی که رفتم دنبال نوژا بهم گفتن که از صبح تا حالا چیزی نخورده و همش حالت تهوع داشته یه بار هم بالا آورده .منم از ترس داشتم میمردم  که یعنی چش شده؟؟؟؟؟اومدیم خونه ا_س_ه_ا_ل هم بهش اضافه شده بود  منم داروی خونگی واسش دم کردم و بهش دادم و نهار هم بهش دادم و نوژا شروع کرد به بازی یه دفعه وسط بازی  هرچی خورده بود بالا آورد سر و صورتشو شستم و خوابوندمش تا عصر که بیدار شد دیدم خیلی وضع وخیمه آب میخوره بالا میاره و خیلی بی حاله ما هم سریع بردیمش دکتر از قضا شب هم مهمون داشتم واسه شام .دکتر گفت باید بستری شه که من قبول نکردم و یه آمپول زدیم  به نوژا و اومدیم خونه با یه پاکت دارو و یه عالمه استرس . نوژا که در اثر آمپول خوابید و مهمونی ما به خیر گذشت اما بعد مهمونی تب نوژای من بالا رفت و تا صبح مجبور شدیم چند بار پاشویش کنیم  قطره استامینوفن هم افاقه نمیکرد ونشون به اون نشون که نهضت همچنان ادامه داشت تا رور 3 شنبه منم که سر کار بی سر کار .......سه شنبه که تقریبا دختر نحیف من داشت خوب میشد افتاد به بی غذایی و دوباره مجبور شدیم بریم دکتر که باز کلی شربت اشتها اور نوشت و گفت اگه غذا نخورد..........سرم......... منم عین سنگ خشک شدم بلافاصله رفتیم خونه مامان جون و به زور و گریه فراوون بهش عسل و کشک و ......دادیم تا کمی جون بگیره لازم به ذکره که در اثر یه سهل انگاری نوژا ار شیر زده شد و دیگه شیشه نمیگیره آخه من به پیشنهاد بابایی اومدم شیرشو تو پودر orsحل کردم و دیگه نوژا شیشه نخورده تا حالا........و خلاصه ما تا 4 شنبه خونه مامان جون بودیم و عصر اومدیم خونه .یه روز 5 شنبه هم کم کم اندازه گنجیشک نون خورد_فقط_ از جمعه شب هم که من میخواستم یه خواب خوب بکنم که فردا با 3 %انرزی باقی مونده  برم سره کار..........دوباره تب  اومد سراغ خورشید من و تا دیشب تب داشت الان هم که یک شنبه است و باز هم دیشب شب بیداری داشتم تا 4 صبح امیدوارم امروز تبش قطع بشه وگرنه دوباره باید ببرمش پیش دکتر.یادم رفت دیروز یعنی شنبه بابایی امتحان داشت وقتی از سر جلسه اومد دیدم دولا دولاست من که فکر میکردم زیر بار امتحانات کمرش خم شده اما بابا گفت که تو اداره پرینتر اتاقشو بلند کرده و.....چشمتون روز بد نبینه از ساعت 12 شب هم بابایی معده درد هم به کمر دردش اضافه شد .وحالا  شدن 2 تا.خدا این چند روز رو واسم به خیر کنه اخه دیگه رمقی واسم نمونده .چشم شیطون کور گوشش هم کر....هنوز من سالمم


                امضا :یه مامان پرستار  با صفر درصد انرژی

                                                                                                  ٤/دی /90

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

زهره مامان هلیا
4 دی 90 12:52
نازی نوژا خانومی خاله فدات شه ایشالله که زودی شما و بابا خوب بشین و مامان اسما هم از دپرسیون در بیاد الهی آمین
امیدوارم

مامانی سید کوچولو
5 دی 90 1:30
وضعیت خیلی بدیه. چرا قبول نکردی بستری شه؟ از دست دادن اب بدن و از طرفی چیزی نخوردن (تب هم که باعث کم ابی بیشتر میشه) خیلی خطرناکه. گرچه مطمین هستم یه بیماری ساده ویروسی هست ولی مساله کم ابی رو جدی بگیر. با یه کم سرم خوب میشه
مامانی سید کوچولو
5 دی 90 1:33
راستی گفتی دخترت مهد کودک میره؟ یعنی از اونجا گرفته؟ من چند روزه شدیدا سرما خوردم. خیلی میترسم برای پسرم. فعلا داره ادای فین کردنمو در میاره.... امیدوارم زود زود دخترت خوب شه و همچنین همسرت. خدا بهت انرژی بده تا این مرحله رو طی کنی
مامانی سید کوچولو
5 دی 90 1:33
نمیدونی چقدر ناراحت شدم. حتما خبر بهبودی اش رو بهم بده

ممنون از دلنگرانیتون واسه نوژا
مامان سها
5 دی 90 17:06
عزيزم ... الهي بميرم خاله جون ايشالا خوب ميشي نازنين ... مايعات هم كه نمي خوره ... از صد تا مريض ديگه پرستاره كني خيلي راحت تر از پرستاري از بچه خودته ... اين روزهاي سخت ميگذره ... بهتر بود مي نوشتي يه مامان پرستار مهربون فداكار كه هيچ وقت خسته نمي شه ...
hباشه همین و مینویسم

مامان سها
5 دی 90 17:09
سها هم از 6 ماهگي به بعد همش مريضه ... هر روز يه مشكلي ... خيلي اذيت ميشه بچم ... ايشالا نوژا خانوم خوب ميشه و لبخندش خستگيتو برطرف ميكنه ... راستي اگه مايعات نمي خوره بد نبود براش يه سرم ميزدي ها ...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد