نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخترم نوژا

و....من

الان یه مدتی هم هست که خیلی حال و حوصله ندارم به عبارتی خیلی دپرسم آخه کارها اونطوری که میخوام پیش نمیره و هیچی بر وفق مرادم نیست دلم یه تحول اساسی میخواد.دوست دارم چشمام و ببندم و پازل بهم ریخته من بشه عین روز اولش از طرف دیگه کابوسهای مادرانه ام بی پایان شده دغدغه های ذهنم هم منو رها نمیکنن دیدن مستقل ترشدنت و ترس از رها کردن دست من دیوونه ام میکنه از تفکر اطرافیانم متنفرم که میخوان به خودشون و بقیه القا کنن که پسر داشتن بهتر از دختر داشتنه.... که چی......اگه پسر داشته باشی بعد چند صباحی خودش از پس خودش بر میاد اما کابوس مادران دختر دار چیه؟؟اینه که هر لحظه باید منتظر یه جفت چشم گریون باشن و یا زبونم لال یه اتفاق شوم...اینه تفکرات یه مشت...
23 شهريور 1392

روز دختر

  دردونه مامان روزت مبارک باشه.آرزوی ما برای تو رسیدن به آرزوهاته .همیشه شاد و خندون باشه زیبای من شنبه16شهریور 92 ...
16 شهريور 1392

ما آمدیم

خدا رو شکر گل دختر من با مهد کودک خوب کنار اومده و فعلا مشکلی نداشتیم .صبحها با شوق میره مهد کودک.خدا رو شکر از این بابت.دیگه خودم هم راحت شدم از اینجا و اونجا گذاشتنش.اما هنوز تصمیم نگرفتم که زمستون هم ببرمش یا نه...بیچاره مربیشون میگفت دم به دقیقه ایراد پارک و وسایل بازی توی مهد رو میگیره اونها هم مجبورن ببرنش بیچاره مربیاشون تو این گرما چه میکشن وقتی از مهد میاد میپرسم امروز مهد چطور بود؟نوژا میگه نی نی به نی نی زد حالا معلوم نیست کدوم نی نی؟؟؟؟؟ همه بچه ها از دید نوژا نی نی هستند اما دیروز اسم یکی از همکلاسیاش گفت :ستایش جونم واست بگه که تازگیها قهر کردن و یاد گرفتی که خیلی با مزه قهر میکنی دست به سینه میشی و روت و میکنی اونور و ...
31 تير 1392

22/04/92

...و امروز دخترک 2 سال و 9 ماه و 22 روزه من مهد کودکی شد .خیلی نگرانم نمیدونم چرا صبح که میرسوندمش مهد گریه ام گرفته بود.وقتی وارد مهد شدیم با خوشحالی به طرف وسایل بازی رفت و بدون هیچ ناراحتی ازش جدا شدم.اما دلم عین سیر و سرکه میجوشه نمیدونم چرا تا حالا هیچوقت  جایی نرفته  که ما باهاش نباشیم امیدوارم از پس خودش بر بیاد. و امروز مادرانه نگرانتم دلبندم ...
22 تير 1392

ما به روایت تصویر...

خمیر بازی که بازی جدیدمون هست و هر دوتامون عاشق این بازی هستیم مخصوصا من... این هم نوژا با ادوات بدلی از جنس خمیر این هم به سلیقه نوژا روش قلب گذاشتیم و همچنان تولد گرفتنهای ما به سبکهای مختلف ادامه دارد.و این بار تولد خمیری....البته همراه با آهنگ تولد و روشن کردن شمع و فوت و برش ... و تکرار مکررات....کارد برای برش هم در دستان نوژا آماده برش کیک میباشد... عاشقانه ترین عاشقانه هایم برای عشقم نوژا بانو   ...
21 خرداد 1392

روزهای خوب با هم بودن...

  دیروز برای بار دوم من و طلا بانو با هم رفتیم استخر .از ظهر کلی شوق و ذوق استخر رو داشت بر خلاف بچه های همسن و سالش اصلا از آب نمیترسه آب تا زیر گلوش بود اما  اجازه نمیداد جلیقه تنش کنم و یا دستشو بگیرم خودش نوک پا نوک پا راه میرفت و چند بار هم لیز خورد و رفت زیر آب اما اصلا نمیترسید.نوژا بانویه دیگههههه وقت استخر  که تموم شد حاضر نبود بیاد بیرون اما بالاخره اومد و ما راهی خونه شدیم وقتی هم که اومدیم خونه تمام کارهایی رو که کرده بود واسه بابا تعریف کرد یه بار هم مثلا از اونجا به بابا زنگ زد .توی سر سره سواری حریف نداشت یه جوری از پله ها میرفت بالا و خودش رو به آب میزد که انگار صد ساله استخر بازه این عشق من ..وقتی...
21 خرداد 1392

نفس 2 سال و هفت ماه و سی روزه من...

از سر کار خسته و کوفته اومدم خونه ؛بعد از نهار روی تخت دراز کشیدم و چشمام گرم شده بود که نوژا اومد صدام کرد...1بار...2بار...3 بار...و دوباره تا چشمام گرم میشد کارش رو تکرار کرد بار آخر زیر لب یه اوووووف گفتم نوژا میگه :مامان چرا اوففف میکنی؟اوف نکن!!!!!حالا موندم چی جواب بدم؟؟؟؟؟ همون روز دوباره چشمام گرم شد که نوژا باز اومد و کلی اسباب بازی ریخت رو تخت.. منم همشونو جمع کردم اما یه ماشین جاموند تا اومدم بخوابم رفت زیر کمرم با یه غر و لند از دم در اتاقش ماشین رو هل دادم توی اتاق ؛بعد از یه حرکت یه قل خورد ماشینش ؛نوژا میگه:مامان چرا هل میدی؟ماشینم میشکنه !!!!خرابش کردیااااا؟؟؟؟و باز این منم که از کرده خود پشیمانم   کا...
30 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد