نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخترم نوژا

و باز هم 1سال تاخیر اومدیم

ما اومدیم با کلی خبر و عکس اول از همه تولد بانوی  ۴ساله ما که به انتخاب خودش کیک تولدش رو انتخاب کرد.نوژا واسه کیک تولد4 سالگیش دورا رو انتخاب کرد اما ما هر چی گشتیم وسایل دورا یافت نشد.یه تولد کوچیک گرفتیم که کلی به نوژا خوش گذشت کادوی من و بابایی یه میز ارایشی بود به قول خودش ارایشگری و کادوی مامان جون و بابایی هم یه قلعه بود که خیلی وقت بود ارزوش رو داشت. نوژای ما دیگه خودش تصمیم میگیره که با ما بیاد بیرون یا  نه چند شب قبل رفتیم عروسی اما نوژا نیومد و به درخواست خودش رفت خونه اقا جون... حدود یک ساله که دیگه ننوشتم به خاطر کلی تغییرات خونمون رو عوض کردیم.....کار جدید من.... کلاسهای مختلف ....و ...
20 مهر 1393

روز دختر

امروز روز دختره ....مامانای دختر دار مبارکتون باشه دخترهای طلاتون.و من و بابایی روزی هزار بار از خدا ممنونیم که نوژای گل رو به ما داد عاشقتیم طلا بانو ۱۳۹۳.۶.۶ ...
6 شهريور 1393

ما و 6ماه گذشته...

سلام ما اومدیم با شش ماه تاخیر تو این مدت دسترسی به اینترنت ونداشتیم   سرمون هم خیلی شلوغ بوده نوژای ما از اول اردیبهشت کلاس مونته سوری و موسیقی وریاضی خلاق و کودک  و محیط پیرامون و......میره و حسابی سرمون  گرمه کلی هم تو این مدت چیز یاد گرفته تو این مدت 2تا عروسی هم داشتیم عروسی خاله نحله و عمه فضیلت  که هر دوتاش کلی خوش گذشت .و یه اتفاق قشنگ دیگه بهدنیااومدن ترنم کوچولو بوده. این هم  ما و اتفاقات گذشته به روایت تصویر:                       عروسی خاله نحله       &nbs...
31 مرداد 1393

پست اخر...

...وبعد از 3 ماه رسیدیم به پست آخر سال92... توی این چند ماهی که به اینجا سر نزدم خیلی اتفاقات خوب و بد افتاد اتفاقاتی که هر کدوم یه تجربه شدن و اضافه شدن به کوله بار تجربیات گذشته ام دختر من هم تو این چند ماه خیلی تغیرات زیادی داشته خیلی خانوم تر از قبل شده و بهانه گیری هاش کمترو وابسته تر  به همدیگه اینروزها دیگه مثل قبل نیست که با خودم خرید و بیرون نمیبردمش.الان پا به پای هم میریم خرید و بیشتر وقتمون با همدیگه میگذره خوشحالم از این با هم بودنها یه دوره هم کلاس نقاشی و مجسمه سازی رفتیم با هم دیگه که علاقه زیادی به مجسمه سازی نشون داد که و بعد تعطیلات میخوایم ادامه بدیم علاقه زیادی به موسیقی داری و عاشق ...
20 اسفند 1392

ما و اتفاقات پاییز 92

و بالاخره نوبتی هم که باشه نوبت عمه فضیلت مهربونه که بره خونه بخت و روز عید غدیر که مصادف بود با سالروز عقد من و بابایی عمه گل رو عقد کردیم اما بگم از نوژا که خیلی بی ارومی میکرد و همش به من چسبیده بود وگریه میکرد فکر میکنم دلیلش هم پرستاری بود که واسش گرفته بودم و بالاخره اخر شب خوابید و من یه نفسی کشیدم و فهمیدم چی به چیه یکی دیگه از تحولات زندگیمون بیکار شدن من از کار بعد از 6 سال بود که همراه با یه درجه از افسردگیه.امیدوارم این مرحله هم بگذره و یکی دیگش هم جابجایی ما به آپارتمان بود که واسه نوژا خیلی بزرگ بود چون باید از خونه آقاجون و متعلقاتش مخصوصا حدیث دل میکند .اوایلش خیلی واسش سخت بود و خیلی بهونه عمه ها رو میگرفت...
7 آذر 1392

36 ماهگی

روز تولدت یه تولد کوچولو با حضور خانومهای خانواده من و بابایی به صرف عصرونه گرفتیم که با وجود دغدغهای فکری شدید من و بابایی به خوبی برگزار شد و از اونجایی که عاشق باب اسفنجی هستی که بهش میگی اب اسفتجی یه کیک خوشکل باب اسفنجی با بشقابهاش و دستمال کاغذیش و آیکونهاش که خودم با امکانات و وقت کم درست کردم تم تولدت شد         ...
7 آذر 1392

نوژا در آستانه 3 سالگی

دردونه ام الان دیگه مستقل تر از قبل شده تقریبا تمام کارهاش رو خودش انجام میده: لباس هاشو خودش میپوشه... وقتی دستشویی میره اگه دیر برسم با یه گربه شویی حسابی مواجه هستم... وقتی میخوایم بیرون انتخاب لباس با خودشه اما چون تفاوت سلیقه داریم یه سری چیزها به زور باید بهش قالب کنم خودش مسواک میزنه البته با خمیر زیاااااااااااااااااااااااااااد روزی بیست بار لباس خونه اش رو  از تو کمد میریزه بیرون و واسه خودش لباس ست میکنه غذا و میوه و آب و حتی دارو فقط به دست مبارک خوده خوده نوژا خانوم باز و بسته کردن در ماشین و سوار شدن ؛فقط نوژا . . .     این روز ها دوبا...
30 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد