روزهای خوب با هم بودن...
دیروز برای بار دوم من و طلا بانو با هم رفتیم استخر .از ظهر کلی شوق و ذوق استخر رو داشت بر خلاف بچه های همسن و سالش اصلا از آب نمیترسه آب تا زیر گلوش بود اما اجازه نمیداد جلیقه تنش کنم و یا دستشو بگیرم خودش نوک پا نوک پا راه میرفت و چند بار هم لیز خورد و رفت زیر آب اما اصلا نمیترسید.نوژا بانویه دیگههههه وقت استخر که تموم شد حاضر نبود بیاد بیرون اما بالاخره اومد و ما راهی خونه شدیم وقتی هم که اومدیم خونه تمام کارهایی رو که کرده بود واسه بابا تعریف کرد یه بار هم مثلا از اونجا به بابا زنگ زد .توی سر سره سواری حریف نداشت یه جوری از پله ها میرفت بالا و خودش رو به آب میزد که انگار صد ساله استخر بازه این عشق من ..وقتی هم که اومدیم خونه شیر انبه خورد و ذرت و سر ساعت 8 خوابش برد.....
این هم از یک روز دیگه خوب با نوژا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی