نفس 2 سال و هفت ماه و سی روزه من...

از سر کار خسته و کوفته اومدم خونه ؛بعد از نهار روی تخت دراز کشیدم و چشمام گرم شده بود که نوژا اومد صدام کرد...1بار...2بار...3 بار...و دوباره تا چشمام گرم میشد کارش رو تکرار کرد بار آخر زیر لب یه اوووووف گفتم نوژا میگه :مامان چرا اوففف میکنی؟اوف نکن!!!!!حالا موندم چی جواب بدم؟؟؟؟؟

همون روز دوباره چشمام گرم شد که نوژا باز اومد و کلی اسباب بازی ریخت رو تخت.. منم همشونو جمع کردم اما یه ماشین جاموند تا اومدم بخوابم رفت زیر کمرم با یه غر و لند از دم در اتاقش ماشین رو هل دادم توی اتاق ؛بعد از یه حرکت یه قل خورد ماشینش ؛نوژا میگه:مامان چرا هل میدی؟ماشینم میشکنه !!!!خرابش کردیااااا؟؟؟؟و باز این منم که از کرده خود پشیمانم

کارش اینه که موبایل منو برداره و  کسایی که واسه پروفایلشون  عکس گذاشتم رو شناسایی کنه و بهشون زنگ بزنه که بین همشون آرزو و بعد خاله زهرا در اولویت هستند .منم مجبورم گوشیم و روی ایر پلن بذارم تا نتونه جایی زنگ بزنه

یه دستشویی بلا استفاده تو حیاتمون داریم که بابایی دوچرخه اش رو اونجا میذاره. منو نوژا با هم رفتیم تو کوچه که دو چرخه سواری کنه دوچرخه منو تو حیات دید و گفت مامان.... دوچرخه بابا کو؟منم از ترس  اینکه ایراد بگیره که دو چرخه اش رو ببره تو ساختمون تو دستشویی...بهش گفتم توی انباریه با تعجب نگام کرد و گفت :تو دستشویی نیست؟؟؟؟؟و این من بودم که خجالت زده بودم از دروغی که گفته بودم

این بانوی کوچک ماعاشق حدیثه هر وقت میاد خونمون یا نوژا میره خونشون باید با گریه و فرار کردن همراه باشه.روزی یه بار باید با اهل خونه آقا جون دیدار داشته باشه وگرنه روزش شب نمیشه

چند روزیه که مامان جون و خاله زهرا رفتن شیراز و نوژا مهمون خونه خاله فریبا شده و اینقدر اونجا بهش خوش میگذره که حد نداره واسه اینکه خاله فریبا هر چی نوژا میگه گوش میکنه و باهاش راه میاد

هنوز جایزه ها واسه دستشویی رفتن ادامه داره اما هیچی جایزه به حساب نمیاد مگر بادکنک...

دختر مهربون من طاقت ناراحتی  هیچ کس و نداره اگه اشک کسی رو ببینه سریع میره و بوسش میکنه و نازش میکنه و با همه بچه ها دوسته

یکی از کارهای مورد علاقش اینه که روی کنسول ماشین وایسه و  سرش از سقف ماشین بیرون باشه و من همش موقع رانندگی استرس اینو دارم که نکنه با ترمز من بیفته پایین و سرش بخوره به دنده یا داشبورد...

و...مثل مامانش عاشق میوه های تابستونه است مخصوصا هندونه و انگور

و ...همچنان پارک رفتن ما ادامه دارد و ماشین سواری جز لاینفک پارکه وگرنه خوشیش کامل نمیشه و دیگه ماشین های برقی راضیش نمیکنه مگر ماشین شارژی که خودش رانندگی کنه

...وبه دستان مهربان و قدرتمند خدا میسپارمت

1392/02/30

دوشنبه