نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دخترم نوژا

قلب من

مامان:یه توپ دارم ؟؟؟؟؟ نوژا:گیلییییی مامان:سرخ و سفید و؟؟؟؟ نوژا:گیلی مامان : میزنم زمین؟؟؟ نوژا:گیلیییی و...تا آخرش به همین شکل ادامه دارد به نوژا میگم چند تا منو دوست داری؟میگه: دَتا(ده تا) این وسط منم که ضعف میکنم با نوژا میخوایم بشماریم: مامان:1..2 نوژا:ته(3) مامان:4..5 نوژا:شیش(6) مامان:7 نوژا:هَش(8)... شیش(مثلا9)....ده آخرش هم میگه تَووو (tao)یعنی تموم تازگیها به غیر از کارتون (کاتو)فیلم عروسی آرزو هم جزو در خواستهاشه اینم رورویک سواری نوژا بعداز کلی راه رفتن دختری که زیبا نماز میخواند ...
21 مرداد 1391

آینه تمام نمای ما

توی ماشین هستیم و نوژا روی پای من نشسته و در حال خوردن ساندویچ مورد علاقه اش یعنی همبرگر هست قبل از اینکه شروع بکنه به خوردن بدون اینکه ببینه مخلفات داخلشو در میارم (از لحاظ بهداشتی و....)وسطهای کار یه دفعه یه گوجه دیدم که از چشمم دور مونده بود جلوی نوژا درش آوردم در آوردن همانا و تقلید همانا......... دیگه تا آخرش چارچنگولی تو ساندویچ بود ..مقصر هم خودم بود همینکه من جلوی آینه میرم خانوم هم بدو بدو میاد و میگه نی نی..........نی نی....یعنی میخوام خودمو تو آینه ببینم.وقتی هم که آماده میشیم بریم هم باید خودشو تو آینه ببینه و هی میگی نو نو ... نو نو...یعنی لباس نو  پوشیدم میخوام خودمو ببینم یه مدتیه عادت کرده پمپرزشو باز میکن...
19 مرداد 1391

ما و این روزهایی که گذشت

این مدت خیلی سرم شلوغ بود و نرسیدم که بیام و وبلاگ رو به روز کنم اما حالا اومدم تا جایی که مغزم یاری بده سعی میکنم تاریخ بزنم روز شنبه مورخ 10 تیر ساعت 6 بعد از ظهر با عمه ها و آقا جون و خانوم جون والبته بدون بابایی رفتیم فرودگاه تا شیراز رو ساعت 8 شب به مقصد مشهد ترک کنیم اما همینکه رسیدیم فرودگاه اعلام کرد که پرواز 2 ساعت تاخیر داره همه لب و لوچشون افتاده بود که این 2 ساعت رو چطوری سر کنن اما من مغزم هنگ گرده بود. همش با خودم میگفتم این 2 ساعت رو چطوری با نوژا توی فرودگاه سر کنم من و عمه ها دست به دست هم دادیم که این 2ساعت که تبدیل به 2 ساعت و 45 شد رو سر کنیم از خوراکی خوردن و خواب گرفته تا دویدن بین مردم و گاری سواری ............دی...
1 مرداد 1391

دختر 1 سال و 6 ماه و 23 روزه من

عسلک من هنوز عادت نکرده به تنها گذاشتنش توسط من.هنوز هر روز صبح باید سرشو شیره بمالن که رفتن من رو متوجه نشه اما بیشتر روزها صدای گریه و مامان مامان گفتنش رو میشنوم و روانی میشم اما مجبورم که برم .....چند روز پیش که با هم برمیگشتیم خونه ؛نوژا روی کنسول بین صندلی های جلوی ماشین نشته بود با زبون خودش بهم گفت" آنگ" یعنی آهنگ بذار تا واسش آهنگ گذاشتم دستشو دور بازوم حلقه کرد و سرشو گذاشت روی شونه ام  تا زمانی که رسیدیم خونه دلم میخواست زمان متوقف میشد و همه دنیا میشد لنز دوربین و اون لحظه رو واسه من ثبت میکرد تا ابد .نمیدونید چه حسی داشتم من توی اون دقیقه های شیرین تا حالا دردونه من خودش بود و اسباب بازی هاش حالا منم باید کنارش باشم...
23 فروردين 1391

من و نوژای 17ماهه و این روزها

کم کم بوی عید میاد همراه با بوی بهار نارنج که منو میبره تا آسمونها .پارسال من از اول اسفند در تکاپوی خرید واسه گل دخترم بودم با یه شوق زاید الوصفی.چقد وسواس به خرج دادم واسه گل دخترم.(البته امسال هم کم نمیذارم)واسه طلایی که مامانم بهش داد واسه سفره هفت سینش واسه تک تک اتفاقاتش واسه همش وسواس میکردم در حد تیم ملی.1 سال گذشت چقدر شیرینه با تو بودن وقتی به دخترکم نگاه میکنم عاشق و عاشق تر میشم و از خدا میخوام بهم عمر بده تا بزرگ شدنش رو ببینم .......بگذریم........ وحالا نوژا: بابایی کلی واسش بادکنک خریده و باد کرده که اگه یکیش ترکید بازم داشته باشه اما مگه این دختر راضی میشه اگه یه بادکنک بترکه تا یه ساعت غر غر و گریه که چرا ترکیده و ه...
1 اسفند 1390

نیش ...نیش ...نیش 90/11/13

بالاخره سیزدهمین دندون نوژا هم در اومد.دندون نیش بالا سمت چپ .....کلی از دندون نیش میترسیدم آخه همه میگفتن خیلی به سختی در میاد اما خدا رو شکر به خیر گذشت .  مامان: نوژا .........؟؟؟؟؟؟؟ نوژا:(نگاه شیطنت بار) مامان:با بابا کجا رفتی؟ نوژا :با تاکید ........امام(حمام) مامان:چیکار کردی؟ نوژا:اهه اهه(سرفه کرده )!!!!!!!!!!!!!!! بازم مامان:نوژا رفتیم تو کوچه چی دیدیم؟ نوژا:تو تو مامان:چیکار میکرد؟ نوژا:با یه صدای اروم .........(تیک)جیک وقتی این نازو میبینی مگه میشه واسش ضعف نکنی...... با نوژا رفتیم بازار جلوی  در مغازه اسباب بازی فروشی کلی اسب و ماشین برقی و 2-...
13 بهمن 1390

نوژا به روایت تاریخ

نام: نوژا نام پدر :محمد رضا/محل تولد:لار نام مادر:اسما/محل تولد:شیراز تارخ تولد:89/6/31 چهارشنبه/بیمارستان امام رضا ساعت تولد:9صبح وزن تولد:2300 قد هنگام تولد:49 وزن در یک سالگی:8700 قد در یک سالگی:76 اولین خندیدن با صدای بلند:١٢/10/89 آغاز به روروک سواری و سینه خیز رفتن:اردیبهشت 90 آغاز به  نشستن :7/اردیبهشت/90 آغاز به چهار دست و پا رفتن:31/خرداد/90 آغاز به ایستادن10/مرداد 90 آغاز به راه رفتن:14/شهریور/90 سوراخ کردن گوش:25/اردیبهشت90 ...
26 آذر 1390

دختر مستقل من در 1 سال و 2 ماه و10 روزگی

  دختر مستقل من دیگه لباسهاش و کفش و جورابشو خودش درمیاره خیلی سعی هم میکنه که بپوشتشون اما هنوز نمیتونه . دختر مستقل من سعی میکنه غذاشو خودش بخوره .خیلی ناراحت میشه اگه قاشقشو از دستش بگیرم دختر مستقل من دوست نداره موقع راه رفتن دستشو بگیرم دختر مستقل من از کمر بند ایمنی بدش میاد چون محدودش میکنه دختر مستقل من دوست داره وقتی میایم خونه اون کلیدو توی در بچرخونه دختر مستقل من از یکجا نشستن و آرامش بیزاره دختر...
10 آذر 1390

1 سال و 1 ماه و 1 هفته و 1 روز

توی این یک هفته کلی بلا سر دخترکم اومده >www.kalfaz.blogfa.com اولیش توی عروسی بودیم نوژا هم که شکر خدا همش در حال حرکت بود یه لحظه ازش غافل شدم دیدم نیست همون موقع صدای گریه اش بلند شد .صداش از کنار پیست رقص می اومد همون موقع هم داشتن خطبه میخوندن دویدم طرفش دیدم رو زمین نشسته دستش  رو هم مشت کرده ٢ تا خانوم و ٢ تا آقا هم همونجا ایستاده بودن که خودشون رو کاملا زده بودن به نشنیدن واسه اینکه یکیشون محکم پا گذاشته بود رو دست دخترکم و جای پاشنه کفشش  پشت دست دخترکم حک شده بود.منو کارد میزدی خونم در نمیاومد اخه اصلا به روی خودشون نمی اوردن بیچاره دخترکم  >www.kalfaz.blogfa.com یه بار دیگه هم همون ...
10 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد