نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

دخترم نوژا

1 سال و 1 ماه و 1 هفته و 1 روز

1390/9/10 13:47
نویسنده : اسما
770 بازدید
اشتراک گذاری

توی این یک هفته کلی بلا سر دخترکم اومدهشكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<< اولیش توی عروسی بودیم نوژا هم که شکر خدا همش در حال حرکت بود یه لحظه ازش غافل شدم دیدم نیست همون موقع صدای گریه اش بلند شد .صداش از کنار پیست رقص می اومد همون موقع هم داشتن خطبه میخوندن دویدم طرفش دیدم رو زمین نشسته دستش  رو هم مشت کرده ٢ تا خانوم و ٢ تا آقا هم همونجا ایستاده بودن که خودشون رو کاملا زده بودن به نشنیدن واسه اینکه یکیشون محکم پا گذاشته بود رو دست دخترکم و جای پاشنه کفشش  پشت دست دخترکم حک شده بود.منو کارد میزدی خونم در نمیاومد اخه اصلا به روی خودشون نمی اوردن بیچاره دخترکم شكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<

یه بار دیگه هم همون شب نوژا نشسته بود رو صندلی؛ داشت می افتاد من گرفتمش که که مثلا نیافته که سرش محکم خورد به میز کلی گریه کرد بچم.

 باز دوباره چند روز بعدش مهمون داشتیم و نوژا واسه خودش داشت راه میرفت دقیقا کنار میز وسط ایستاد مهمونمون هم در حال حرف زدن و راه رفتن بود که محکم خورد به نوژا و عسل من با یه شوت جانانه خورد توی میز و گونه اش با شیشه بر خورد کرد و همون موقع کبود شد.بمیرم واسه دخترکم

دو شب پیش نوژا با عموش رفت بود بیرون و من هم رفتم پیاده روی وقتی برگشتم دیدم بابایی و عمو و دوستش دم در هستن و نوژا هم نیست .از نوژا پرسیدم گفتن خونه آقا جون که روبروی خونه ماست ؛هستش وقتی رفتم اونجااااااااااااا چشمتون روز بد نبینه دیدم روی بینیش پر از زخمه و خراش بر داشته داشتم میمردم گفتن خورده زمین کلی دلم گرفت آخه یه دختر به این کوچولویی چرا باید اینقدر بلا سرش بیاد دیشب هم خیلی خوابش میاومد سرشو گذاشته بود روی بالش  .که دیدم از زخم بینیش خون قطره قطره میچکه روی بالش دلم ریش شد و تا صبح خوابم نبرد از ناراحتی

و واسه یه بار دیگه(با ناراحتی هر چه تمامتر)مهمون واسمون اومد تو همون فاصله که رفتم پیشواز ؛گل دخترم با سر خورد توی در حال و  بالای ابروهاش بالا اومد و قرمز شدکلی نفسم  گریه کرد

من خیلی مامان بدیم که مراقب دخترم نیستم مگه نه؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

الينا گلينا
10 آبان 90 9:34
خيلي نازي نوژا
آرتین خان
11 آبان 90 12:27
مبارک باشه عزیزم
خیلی ناراحت شدم که انقدر بلا سرت اومده
اما مامانی نگران نباش برای بچه ها چنین اتفاقاتی پیش میاد
ببوس گل دخترتون رو

مرسی مهربون

محیا کوچولو
11 آبان 90 15:54
چه دختر نازیه این نوژا
تو رو خدا بیشتر موظبش باشین
هرچقدر بیشتر مواظبش میشم بدتره

مامان ني ني
11 آبان 90 18:03
آخي چقر دختر گلت اذيت شد براش صدقه بده و اسفند دود كن حتما. بتركه چشم هر چي حسود و بخيل ... براي سها هم از اين اتفاقات ميفته بعضيها چششون شوره ديگه ... مواظبش باشيد . خوشحال شدم از آشناييتون لينكتون كردم نوژا جون رو ببوسين
مامان هانیه سادات
11 آبان 90 19:41
سلام.
عزیزم خیلی خودتو ناراحت نکن.منم اگه بخوام بشمرم تعداد دفعاتی که بلا سر هانیه اومده سر به فلک میکشه.اینا طبیعیه.تو هم مامان بدی نیستی.اینا اقتضای سنشونه.
ایشاالله همیشه سالم و سلامت باشه و بلا هم دور باشه.
راستی واسش صدقه بده.من هر روز واسه هانیه صدقه جداگونه میدم.خیلی تاثیر داره.
مرسی از راهنمایی و مهربونیتون

مامان آیلا
12 آبان 90 21:35
خدا به خیر گذرونده امان از دست این کوچولوهای شیطون
مامان امیرعلی
13 آبان 90 1:18
سلام حتما دختر گلتو چشم زدن.براش حتما صدقه بده.و وقتی میبریش بیرون حتما و ان یکاد بخون .یا براش گردنبند و ان یکاد بخر بنداز گردنش.
حتما عزیزم

مامان ترنم کوچولو
14 آبان 90 11:57
سلام عزیزم.برا نوژا جون اسفند دود کن.قربونش برم که انقدر بلا سرش اومده.خیلی مواظب گل دخترت باش.
مریم(مامان روشا)
15 آبان 90 15:00
بمیرم انقدر بلا سرت میاد خاله ولی توی این سن برای بیشتر نی نی ها این اتفاقها می افته و سرشون قلمبه و کبوده مامانی شما مامان خوبی هستین و جلوی یه سری اتفاقهارو نمیشه گرفت برای خوشگلم اسپند دود کن
ممنون از دلداریتون

مادر سامان
15 آبان 90 15:34
سلام
خدا رو شکر که همشون به خیر گذشته ولی واقعا باید یک لحظه از جلوی چشم دور نشن . تنها راه فقط همینه . و البته صدقه
در ضمن عزیزم من هر روز چند بار وبلاگ هامو چک میکنم وبه اونا سر میزنم و اگه بتونم به چند تا از دوستان هم سر میزنم

ممنونم که به ما هم سر میزنید
مامان قندعسل
15 آبان 90 16:38
عزیزم از این اتفاقا واسه همه بچه ه اهست. حدا ح.دش مواظب این فرشته کوچولوهامون هست همیشه
مریم(مامان روشا)
18 آبان 90 15:10
دوستتون دارم و به یادتونم
بابای مهرسا
19 آبان 90 0:01
سلام واسش اسفند دود کنید مراقب این دختر ناز باشید شاید کوچولو چشم خورده بوده انشالله خدا نگهدارش باشه لبش همیشه خندون ممنون از حضور گرم شما دوست عزیز
مامان سید کوچولو
21 آبان 90 13:59
بچه ها اینقدر میافتن تا راه رفتنو یاد بگیرن. ولی صدمه خوردن از ادمای حواس پرت قابل بخشش نیست
زهره مامان هلیا
22 آبان 90 8:59
نازی نوژا قوربونت بشم من کلی زخمی شدی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد