نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

دخترم نوژا

پست اخر...

...وبعد از 3 ماه رسیدیم به پست آخر سال92... توی این چند ماهی که به اینجا سر نزدم خیلی اتفاقات خوب و بد افتاد اتفاقاتی که هر کدوم یه تجربه شدن و اضافه شدن به کوله بار تجربیات گذشته ام دختر من هم تو این چند ماه خیلی تغیرات زیادی داشته خیلی خانوم تر از قبل شده و بهانه گیری هاش کمترو وابسته تر  به همدیگه اینروزها دیگه مثل قبل نیست که با خودم خرید و بیرون نمیبردمش.الان پا به پای هم میریم خرید و بیشتر وقتمون با همدیگه میگذره خوشحالم از این با هم بودنها یه دوره هم کلاس نقاشی و مجسمه سازی رفتیم با هم دیگه که علاقه زیادی به مجسمه سازی نشون داد که و بعد تعطیلات میخوایم ادامه بدیم علاقه زیادی به موسیقی داری و عاشق ...
20 اسفند 1392

ما و اتفاقات پاییز 92

و بالاخره نوبتی هم که باشه نوبت عمه فضیلت مهربونه که بره خونه بخت و روز عید غدیر که مصادف بود با سالروز عقد من و بابایی عمه گل رو عقد کردیم اما بگم از نوژا که خیلی بی ارومی میکرد و همش به من چسبیده بود وگریه میکرد فکر میکنم دلیلش هم پرستاری بود که واسش گرفته بودم و بالاخره اخر شب خوابید و من یه نفسی کشیدم و فهمیدم چی به چیه یکی دیگه از تحولات زندگیمون بیکار شدن من از کار بعد از 6 سال بود که همراه با یه درجه از افسردگیه.امیدوارم این مرحله هم بگذره و یکی دیگش هم جابجایی ما به آپارتمان بود که واسه نوژا خیلی بزرگ بود چون باید از خونه آقاجون و متعلقاتش مخصوصا حدیث دل میکند .اوایلش خیلی واسش سخت بود و خیلی بهونه عمه ها رو میگرفت...
7 آذر 1392

36 ماهگی

روز تولدت یه تولد کوچولو با حضور خانومهای خانواده من و بابایی به صرف عصرونه گرفتیم که با وجود دغدغهای فکری شدید من و بابایی به خوبی برگزار شد و از اونجایی که عاشق باب اسفنجی هستی که بهش میگی اب اسفتجی یه کیک خوشکل باب اسفنجی با بشقابهاش و دستمال کاغذیش و آیکونهاش که خودم با امکانات و وقت کم درست کردم تم تولدت شد         ...
7 آذر 1392

نوژا در آستانه 3 سالگی

دردونه ام الان دیگه مستقل تر از قبل شده تقریبا تمام کارهاش رو خودش انجام میده: لباس هاشو خودش میپوشه... وقتی دستشویی میره اگه دیر برسم با یه گربه شویی حسابی مواجه هستم... وقتی میخوایم بیرون انتخاب لباس با خودشه اما چون تفاوت سلیقه داریم یه سری چیزها به زور باید بهش قالب کنم خودش مسواک میزنه البته با خمیر زیاااااااااااااااااااااااااااد روزی بیست بار لباس خونه اش رو  از تو کمد میریزه بیرون و واسه خودش لباس ست میکنه غذا و میوه و آب و حتی دارو فقط به دست مبارک خوده خوده نوژا خانوم باز و بسته کردن در ماشین و سوار شدن ؛فقط نوژا . . .     این روز ها دوبا...
30 شهريور 1392

و....من

الان یه مدتی هم هست که خیلی حال و حوصله ندارم به عبارتی خیلی دپرسم آخه کارها اونطوری که میخوام پیش نمیره و هیچی بر وفق مرادم نیست دلم یه تحول اساسی میخواد.دوست دارم چشمام و ببندم و پازل بهم ریخته من بشه عین روز اولش از طرف دیگه کابوسهای مادرانه ام بی پایان شده دغدغه های ذهنم هم منو رها نمیکنن دیدن مستقل ترشدنت و ترس از رها کردن دست من دیوونه ام میکنه از تفکر اطرافیانم متنفرم که میخوان به خودشون و بقیه القا کنن که پسر داشتن بهتر از دختر داشتنه.... که چی......اگه پسر داشته باشی بعد چند صباحی خودش از پس خودش بر میاد اما کابوس مادران دختر دار چیه؟؟اینه که هر لحظه باید منتظر یه جفت چشم گریون باشن و یا زبونم لال یه اتفاق شوم...اینه تفکرات یه مشت...
23 شهريور 1392

روز دختر

  دردونه مامان روزت مبارک باشه.آرزوی ما برای تو رسیدن به آرزوهاته .همیشه شاد و خندون باشه زیبای من شنبه16شهریور 92 ...
16 شهريور 1392

ما آمدیم

خدا رو شکر گل دختر من با مهد کودک خوب کنار اومده و فعلا مشکلی نداشتیم .صبحها با شوق میره مهد کودک.خدا رو شکر از این بابت.دیگه خودم هم راحت شدم از اینجا و اونجا گذاشتنش.اما هنوز تصمیم نگرفتم که زمستون هم ببرمش یا نه...بیچاره مربیشون میگفت دم به دقیقه ایراد پارک و وسایل بازی توی مهد رو میگیره اونها هم مجبورن ببرنش بیچاره مربیاشون تو این گرما چه میکشن وقتی از مهد میاد میپرسم امروز مهد چطور بود؟نوژا میگه نی نی به نی نی زد حالا معلوم نیست کدوم نی نی؟؟؟؟؟ همه بچه ها از دید نوژا نی نی هستند اما دیروز اسم یکی از همکلاسیاش گفت :ستایش جونم واست بگه که تازگیها قهر کردن و یاد گرفتی که خیلی با مزه قهر میکنی دست به سینه میشی و روت و میکنی اونور و ...
31 تير 1392

22/04/92

...و امروز دخترک 2 سال و 9 ماه و 22 روزه من مهد کودکی شد .خیلی نگرانم نمیدونم چرا صبح که میرسوندمش مهد گریه ام گرفته بود.وقتی وارد مهد شدیم با خوشحالی به طرف وسایل بازی رفت و بدون هیچ ناراحتی ازش جدا شدم.اما دلم عین سیر و سرکه میجوشه نمیدونم چرا تا حالا هیچوقت  جایی نرفته  که ما باهاش نباشیم امیدوارم از پس خودش بر بیاد. و امروز مادرانه نگرانتم دلبندم ...
22 تير 1392

ما به روایت تصویر...

خمیر بازی که بازی جدیدمون هست و هر دوتامون عاشق این بازی هستیم مخصوصا من... این هم نوژا با ادوات بدلی از جنس خمیر این هم به سلیقه نوژا روش قلب گذاشتیم و همچنان تولد گرفتنهای ما به سبکهای مختلف ادامه دارد.و این بار تولد خمیری....البته همراه با آهنگ تولد و روشن کردن شمع و فوت و برش ... و تکرار مکررات....کارد برای برش هم در دستان نوژا آماده برش کیک میباشد... عاشقانه ترین عاشقانه هایم برای عشقم نوژا بانو   ...
21 خرداد 1392

روزهای خوب با هم بودن...

  دیروز برای بار دوم من و طلا بانو با هم رفتیم استخر .از ظهر کلی شوق و ذوق استخر رو داشت بر خلاف بچه های همسن و سالش اصلا از آب نمیترسه آب تا زیر گلوش بود اما  اجازه نمیداد جلیقه تنش کنم و یا دستشو بگیرم خودش نوک پا نوک پا راه میرفت و چند بار هم لیز خورد و رفت زیر آب اما اصلا نمیترسید.نوژا بانویه دیگههههه وقت استخر  که تموم شد حاضر نبود بیاد بیرون اما بالاخره اومد و ما راهی خونه شدیم وقتی هم که اومدیم خونه تمام کارهایی رو که کرده بود واسه بابا تعریف کرد یه بار هم مثلا از اونجا به بابا زنگ زد .توی سر سره سواری حریف نداشت یه جوری از پله ها میرفت بالا و خودش رو به آب میزد که انگار صد ساله استخر بازه این عشق من ..وقتی...
21 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد