نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

دخترم نوژا

به ياد داشته باشم که ...

 به قول دکتر کارن گود، روان‌شناس: «کودک ما به دنيا نيامده است که از ما اطاعت کند. بلکه ما او را به دنيا آورده‌ايم تا راهنماي او باشيم، به او آرامش دهيم و ساختاري را براي او به وجود آوريم که در آن به راحتي بتواند تجربه بيندوزد، ياد بگيرد و رفتارهايش را تنظيم و قاعده‌مند کند... ...
5 تير 1391

زبان نازدونه ای 2

هیناد :هندوانه          آبلا :ابنبات     آبلو:ابمیوه      عمی:عمه      حَث:حدیث     گا:پارک     آلی:خاله        توسک:سوسک     هون:خون     هال:پذیرایی خونمون     نیش:نشستن           نام نام:عوض کردن پمپرز    گوش:گوش و گوشواره      تاب تاب:تاب سواری     دا:خوندن کتاب     لَفت:رفت      گو:قو      اَک...
1 تير 1391

هورا.............ما هم برنده شدیم

بالاخره  ما هم بعد از این همه مسابقه شرکت کردن برنده شدیم .اونم چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اسکندر که من خیلی دوستش دارم هم اسکندر و هم ننه قمر .انگاری عروسک منه از مدیریت نی نی وبلاگ  کلی ممنونم واسه راه اندازی این مسابقه ها ...
7 خرداد 1391

شیرین من

زمان :1391/2/30 مکان:داخل ماشین افراد حاضر :مامان و بابا و نوژا گلی از کنار پارک رد میشیم منو بابا مشغول صحبتیم .تا چشمش میوفته به پارک با یه شوق خاصی میگه :گا .....گا(پارک) من و بابا هم که خسته ایم به روی خودمون نیاوردیم .از کنارش که گذشتیم نوژا شعر تاب تاب میخونه تا دلمون بسوزه ببریمش پارک....... نیم ساعت بعد...........بازم توی ماشین: نوژا زیر شالم قایم شده _ مامان رو به بابا :نوژا نیست؟ (دستش رو از زیر شالم در میاره ) _ مامان: کجا رفته؟ _ نوژا: گا(پارک) بچم هنوز تو فکره پارک بود     ...
1 خرداد 1391

کودکانه های کودکم

از وقتی هوا خوب شده پارک رفتن ما هم شروع شده .با وجود مشغله کاری زیاد من ومخصوصا بابایی باز هم سعی میکنیم پارک رفتن رو فراموش نکنیم .نوژا هم که عاشق نی نی ها و پارک یا به قول نوژا"گا".از کنار پارک که رد میشیم نوژا با شوق و ذوق خاصی من و بابایی رو صدا میزنه و میگه "گا" "گا"یعنی میبینید؟؟؟؟؟؟؟؟ پارکه ها!!!!!!!!!!! وقتی میریم قلعه بادی بالا رفتنش از قلعه بادی دیدنیه یه ردیف بچه پشت سرش قطار میشن تا نوژا بره بالا دلم غش میره واسه ذوق کردناش وقتی از سرسره قلعه بادی میاد پایین اما به جاش موهام سفید میشه تا اینکه نوژا بازیش تموم شه همش میترسم بچه های بزرگتر باهاش برخورد کنن آخه همیشه عضو کوچیک قلعه بادیه هر بار که از خونه میریم بیرون اگه کسی...
24 ارديبهشت 1391

مینویسم برای تو

هر روز شاهد بزرگتر شدن پاره تنم هستم روز به روز تغییر میکنی و من ثانیه به ثانیه اش لبریز از عشق میشم لبریز از عشق مادری و با تک تک سلولهام خدا را شاکرم برای تپیدن قلبم برای تو .هر شب که چشمای نازت رو روی  تمام دنیا میبندی و هر صبح وقتی چشمان خندانت را به روی من  باز میکنی تمام دنیا توی چشام  جمع میشه و همش میشه یک لحظه  ...............منم توی همون لحظه محو میشوم از دنیا دیگه دخترم الان ا سال 7 ماه و 18 روز شه و دایره کلماتش وسیع تر میشه  و با هر کلمه جدیدی که میگه من شادتر میشم و امیدوارتر به زندگی.......... به قول دوستی                ...
18 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد