این روزهای ما...
پیشی موبایلم اینقدر کتک خورده و شیر خورده و حرفهای تو رو تکرار کرده و میو میو کرده که فکر کنم remove بشه بهتره تا توی گوشیم باشه و داغون کنه گوشیمو پس بای بای پیشی
گوشی قبلیمو دادم دست پریسا؛دوستم؛امان از زمانی که گوشی منو ببینه تو دستش ؛به زور ازش میگیره میگه :مامانه..............تازه کلی هم گریه چاشنیشه.منم که: از خجالت آب میشم
12 ابان بود که شب ساعت 3 از عروسی برگشتم خونه ؛نوژا و بابایی توی خونه بودن ؛نوژا خوابه و بابا بیدار....نیم ساعتی طول کشید تا عزم خواب کردیم ...همین که چشامون گرم شد نوژا بیدار شد......ایرادی که نگرفت نبود .همش بنی اسراییلی بود .......1)گفت ":آب باد یعنی آب بده .. رفتیم تو آشپزخونه آب خورده2)چشمش به قمقمه افتاده اشاره میکنه بهش که یعنی آب از تو قمقه میخوام رفتیم تو تخت خوابیده میخواست خوابیدنی آب بخوره که ریخت رو گردنش و کلی گریه کرد حالا تا چشمش میاوفته به قمقمه اش میگه گردن3)اومدیم تو حال چشمش افتاده به پفک (منم مخالف 100 درصد پفک)ایراد گرفته که میخوام از زور خستگی میدم بهش تا شاید بخوابه روی تخت کنارمون نشسته به زور میذاره توی دهنمون منم:اماخودمو کنترل میکنم و هیچی نمیگم یه مقدار که گذشت تازه کارتون یادش اومده دیگه زحمت افتاد گردن بابایی که واسش کارتون بذاره نشون به این نشون که شد ساعت 6:30 و نوژا خوابید و بالاخره ما هم خوابیدیم .....اما..... شد ساعت 8:30 و نوژا کاملا سر حال از خواب بیدار شد اون وسط من بودم که داشتم از خواب میمردم
روز 13 آبان عقد خاله نحله بود؛همین که عروس و داماد اومدن نوژا هم ایراد گرفت که میخوام برم پیش نحله(با گریه میگفت:له له ....)بچم کلی ذوق میکرد همش میرفت کنار خاله و نازش میکرد.یه صندلی هم گذاشته بود کنار بابایی و نشسته بود .وقتی هم که عروس و داماد اومدن و گل رو سرشون ریختن :دیگه کلایی که روی زمین مونده بود شده بود بازی کنک نوژا ؛گلها رو بر میداشت و میریخت روی سرش و میگفت اووووووووو بچم کل میکشید واسه خودش