من و عسل بانو
از روز 5 شنبه اسم نونی تبدیل به نوژا شد .اینقدر خوشکل ادا میکنه که ضعف میکنم .دلم واسه نونی گفتنت تنگ میشه .اسم حدیث هم از حث به حدیث تغییر کرد.بهداد هم شده باداد؛پسر خالش هم بهش میگه بیداد...ماهان هم که هنوز مامانه...
رفته سر یخچال و یه ظرف سردار پیرکس که توش شیرینی بود رو برداشته وبغل کرده که ببره تو اتاق و همه جا پخش و پلا کنه .بهش میگم نوژا نندازی!!!!جوابمو نمیدی 2 بار دیگه تکرار میکنم ...یه پشت چشمی نازک میکنه و نگاهم هم نمیکنه ...همینطور که داره میره با تحکم میگه:اوب ...باسه(خوب...باشه)
ایفون و برمیداره یه نیم ساعتی همینطور صدا میزنه:آگا......حدیث......عمه......فَلَت(فضیلت)...هانو(خانوم جون).....
تازگیها نوژا پایه ثابت بلال خوردن من شده تا میبنه ذوذه(ذرت)میخواد.هیشکی مثل ما نمیتونه ذرت بخوره...مسابقه داریم با نوژا ..هر کی بیشتر خورد ..........منم که شکمو
همچنان مثل خودم عاشق حبوباته برخلاف بابایی. وقتی بچه بودم کسی پایه لوبیا خوردن ... کباب .... ذرت بوداده ...بستنی خوردن ... من نبود الان پایه پیدا کردم .اینقدر حال میده که نگو
پ.ن:بابایی هم هیچوقت پایه نبوده و نیست
بالاخره گرانا خانوم رو نمایی شد و دیشب زیارتشون کردیم.یه دختر خیلی ریزه میزه و ناز که نوژا هم خیلی دوستش داشت مدام میرفت نازش میکرد و دستش و بوس میکرد .حالا باید ببینیم عکس العمل بهداد کوچولو چیه؟
دیروز ظهر داشتم از سردرد میمردم و چشمام از خواب داشتن بسته میشدن نوژا هم اصلا قصد خوابیدن نداشت و همش گریه میکرد و ایراد بنی اسراییلی میگرفت منم دیگه طاقتم تموم شد و نشستم به گریه کردن نوژای گلم هم با من گریه میکرد . تا اینکه بالاخره ساعت 4:30 خوابید اما دیگه خواب من خواب نبود که.....