نوژانوژا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

دخترم نوژا

مروری بر خاطرات شیرین+عکس

1390/7/12 8:04
نویسنده : اسما
1,425 بازدید
اشتراک گذاری

روز ٤ شنبه مورخ ٣١/٦/٨٩ منو بابایی و خاله فریبا؛خاله نحله؛خاله رویا ساعت ٧ صبح راهی بیمارستان شدیم واسه به دنیا اومدن نوژا .از اونطرف هم عمه زیبا و عمه فضیلت و زن عمو لیلا اومدن.خیلی خیلی استرش داشتم و همش گریه میکردم.وقتی منو بردن تو اتاق عمل انگار داشتن میبردنم قتل گاه خیلی میترسیدم.شانسی که اوردم دوست آرزو؛مینا جون اونجا بالای سرم بود و همش دلداریم میداد خیلی دختر خوبیه.توی یه لحظه همه چی تاریک شد و بعد دوباره روشن شد دیگه احساس سبکی میکردم با یه درد مضاعف.همش میگفتم مینااااااااااااااااا سالمههههههههههههه؟ اونم میگفت آره سالمه و دوباره همون سوال تکرار و دوباره همون جواب .تا اینکه ا ساعت بعد از نوژا یعنی ساعت ١٠:٣٠منو آوردن بیرون خیلی درد داشتم و تا چشمم افتاد به مامان و بابام کلی اشک ریختم  توی اسانسور یه دختر ریزه میزه بالبای قرمز کوچولو و بینی کوچولو که وزنش ٢٣٠٠و قدش ٤٩بود وچشماشو بسته بود نشونم دادن  و گفتن اینم دخترت..........

منو بابایی تصمیم گرفته بودیم اسم نینی خودمونو بزاریم موژانا .اما از بس همه غلط غلوط تلفظ میکردن پشیمون شدیم و روز ٦/٧/٨٩ واسش شناسنامه گرفتیم به نام نوژا.

جونم واستون بگه وقتی عسل بانو رو کنارم گذاشتن دیدم داره ناله میکنه یکی از پرستارها رو صدا کردیم گفت اگه ناله اش قطع نشد باید ببریمش بخش نوزادان.تا ظهر نوژا روبردن بخش نوزادان منم همش نگران بودم تا غروب که تونستم راه برم و رفتم پیشش الهی بمیرم تو انکوباتور بود با کلی سرم و لوله .

تا ٣ شب نوژا توی بخش نوزادان بود چون قندشم اومده بود پایین روی ٣٠ بود .بلاخره شب سوم با شادی و شوق فراوون قندش اومده بود بالا و مشکلش هم حل شده بودو ما آوردیمش خونه

همون شب بابایی زحمت کشید و یه سرویس طلا بهم هدیه داد و مامان جونمو بابا جونم به نوژا یه نیم ست دادن .خاله فریبا یه گردن بند وان یکاد.خاله زهرا و خاله رویا هم هرکدوم یه دستبند.آقا جون یه سکه ؛عمو روح الله هم یه ربع سکه هدیه دادن که دستش همشون درد نکنه.

خلاصه نوژای من ٣ شب طاقت فرسای دیگه رو زیر مهتابی گذروند دست همه کسایی که با ما همکاری کردن و اونایی که همکاری نکردن درد نکنه .

نوژای من شد ١٢ روزه و مامان جون و خاله نحله از خونمون رفتن با کلی اشک و آه من

تا ٢ ماه هروز اشرف خانوم میاومد کارهای خونمنو انجام میداد و تا ظهر میرفت و مامان جون میاومد دنبالم و تا عصر که بابایی بیاد میرفتم خونشون

بالاخره روزهای سخت و شیرین گذشت وامروز نوژای من ٣٧٥ روز یعنی ١ سال و ده روزه که چراغ خونه ماشده

لحظات سخت توی بیمارستان

j

ده روزگی

٤٠روزگی

٤ ماهگی

٥/٥ ماهگی با ببعی

نوروز ٩٠و ٦ ماهگی

عاشقتم هانی هوارتا بوس

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

محمدرضا
12 مهر 90 8:17
خاطرات شيريني هست كه هيچوقت يادم نميره زحمتاي عزيز دلمم يادم نمي ره بزرگ شدن و تاتي كردن يادم نميره و كلماتي كه ميگه يادم نميره. نازگل بابا رو هيچوقت يادم نميره
هر روز كه بزرگتر ميشه زندگي شيرينتر و قشنگتر ميشه من كه راضيم و خوشحال
بازم ميگم دست فرشته مامان درد نكنه كه فرشته كوچولومو به من داد ترو خشكش ميكنه و هواشو داره...

مرسي جونم.اشكمو در آوردي
مامان آنیسا
13 مهر 90 0:48
سلام عزیزم
مهم الان فقط خنده شیرین نوژا جونه که از همه چیز لذت بخش تره
روزهای تلخ وشیزین همش میگذره [nhr





دقیقا

ثمين
13 مهر 90 20:29
سلام گلم! ايشاله كه خوبي و خوش! من توي وبلاگم ايده براي سيسموني و جشن تولد و تزيين غذاي كودك دارم اگه يه سر بزنيد خوشحال ميشم. راستي! اگه دوس داريد عكس ني ني خوشكلتونو رو ديوار دنياي نفيس به يادگار نصب كنيد يه سر به اينجا بزنيد: http://2nyaienafis.niniweblog.com/pagegoodnini.php
ثمين
13 مهر 90 20:30
سلام گلم! ايشاله كه خوبي و خوش! من توي وبلاگم ايده براي سيسموني و جشن تولد و تزيين غذاي كودك دارم اگه يه سر بزنيد خوشحال ميشم. راستي! اگه دوس داريد عكس ني ني خوشكلتونو رو ديوار دنياي نفيس به يادگار نصب كنيد يه سر به اينجا بزنيد: http://2nyaienafis.niniweblog.com/pagegoodnini.php
هدیه جووووووووون
14 مهر 90 14:41
سلام با ارزوی سلامتی
مامان طاها
15 مهر 90 10:55
خیلی ناز شده خدا نگهدارش باشه.
ممنون

هدیه جووووون
16 مهر 90 13:27
سلام
میلاد امام رئوف امام رضا رو بهتون تبریک میگم
منم به شما تبریک میگم

زهره مامان هلیا
16 مهر 90 19:03
نوژا خانوم روز کودک مبارک باشه خاله چقدر عکسات خوشگله
ممنونم خاله

فرانک( مامان نائیریکا)
21 مهر 90 15:31
همیشه به سفر . دلم براتون تنگ شده بود. سال آینده تولد مفصل برای دخملی می گیری. تولد نوژا جون هم مبارک باشه. مرسی از دلداریت . بابای نائی براش ایتالیایی می نویسه


مامان هانیه سادات
23 مهر 90 15:43
وای خدای من منو بردی تو حال و هوای روز تولد هانیه.سخت اما شیرین


m.p.4042@gmail
27 مهر 90 11:46
تقديم به نوژا عزيز دل باباش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم نوژا می باشد