یازده ماهگی ومروری بر خاطرات
این ماه هم تموم شد.تا ٣١ شهریور که نوژای من ١ ساله بشه چیزی نمونده .پارسال توی همین ماه خیلی بهم استرس وارد شد هم به من هم به بقیه. ٢ بار بستری شدن توی بیمارستان به خاطر کم بودن آب دور بچه.یه بار توی ٣٢ هفته یه بار هم آخر ٣٣ هفته.خدا رو شکر که به خیر گذشت و دختر گلم کوچولو اما سالم به دنیا اومد.الان نوژای گلم ١١ ماهشه و هر روز بزرگتر شدنش رو بیشتر احساس میکنم .توی این ماه عروسک من چند تا کلمه یاد گرفته یکیش بابا گفتنشه که میگه :بابابا به شیشه شیرش هم میگه: شی.هر چیز جدیدی هم که میخواد بپرسه که چیه میگه :اچ.وقتی اسم هر چیزی رو بهش میگم نگام میکنه و میخنده اما تکرار نمیکنه .فکر کنم فعلا در حال ضبط کردنه.تا میبنم کار بدی میکنه و صداش میکنم میفهمه و هر چی دستشه رو پرت میکنه و میخنده و فرار میکنه.کفش پوشیدن و گلسر رو دوست نداره همش درشون میاره.حالا دیگه وقتی میره روی مبل یا تخت خودش عقبکی میاد پایین این کارش رو مدیون خاله زهرا هستیم که یادش داده چطوری بیاد پایین وگرنه همینطوری با مخ میخورد زمین.تازگی وقتی کسی میاد خونمون یا منو بابایی میخوایم بریم بیرون پشت سرمون گریه میکنه و میخواد باهاش بره دردری شده حسااااااااااااااابی.
اینم از نفس بانو توی مرداد ماه ٩٠