ما و اتفاقات پاییز 92
و بالاخره نوبتی هم که باشه نوبت عمه فضیلت مهربونه که بره خونه بخت و روز عید غدیر که مصادف بود با سالروز عقد من و بابایی عمه گل رو عقد کردیم اما بگم از نوژا که خیلی بی ارومی میکرد و همش به من چسبیده بود وگریه میکرد فکر میکنم دلیلش هم پرستاری بود که واسش گرفته بودم و بالاخره اخر شب خوابید و من یه نفسی کشیدم و فهمیدم چی به چیه
یکی دیگه از تحولات زندگیمون بیکار شدن من از کار بعد از 6 سال بود که همراه با یه درجه از افسردگیه.امیدوارم این مرحله هم بگذره
و یکی دیگش هم جابجایی ما به آپارتمان بود که واسه نوژا خیلی بزرگ بود چون باید از خونه آقاجون و متعلقاتش مخصوصا حدیث دل میکند .اوایلش خیلی واسش سخت بود و خیلی بهونه عمه ها رو میگرفت و میگفت نریم خونه جدید بریم خونه خودمون.اما خدا رو شکر به خیر گذشت و الان فقط عصرها که میشه بهونشون رو میگیره اما خیلی کم شده
اینجا خیلی خوبه اما یه مشکل بزرگ واسه ما وجود پسرهای شیطون همسایه است که دم به دقیقه زنگ خونمون رو میزن و میخوان با نوژا بازی کنن که به حمد الله یا تدابیر امنیتی من و بابایی پاشون در حال کنده شدن از خونمونه
واسه عید غدیر مورخ 24 مهر یه سفر 4 روزه با خاله سوسن و خاله نسرین به کیش داشتیم که خیلی خوش گذشت و فکر کنم بهترین خاطره کیش برای نوژا و نگار هواپیما سواری و پلاژ و پارک دلفینها بود البته نوژا از پرنده هایی که دور و برمون میچرخیدن خیلی میترسید. همش بغلم بود
یه شب قبل از حرکتمون به کیش کنسرت بنیامین بود و من و خاله سوسن بچه ها رو گذاشتیم پارک خاله ها اما چشمتون روز بد نبینه نیم ساعت نگذشته بود که زنگ ززدن و گفتن جفتشون گریه میکنن و بابایی و عمو رسول با پارتی بازی بچه ها رو اوردن داخل که خدا رو شکرخیلی بهشون خوش گذشت و اصلا اذیت نشدیم
و بسی مایه خوشحالی بود که با سفر به کیش حساسیت نوژا هم برطرف شد
اینم یه شب ما در اسکله قدیمی کیش
نوژا و نگار در حال رفتن به پلاژ...
اما یه اتفاق مهاجرت خاله فاطی و بهداد به شیراز و از دورشدن دوست جون جونش بهداد بود
اینجا هم بهداد و نوژا در حال دیدن کارتون توی تخت نوژا هستن و بهداد هم شلوار نوژا رو پوشیده
و این هم دختری که با شروع مهر عاشق مدرسه رفتن شده
و یکروزمون هم اختصاص دادیم به جشن بادبادکها که نوژا خیلی ماهرانه کایت هوا میکرد
... و آرزومند آرزوهایت هستم کودک 3شاد ساله من