خدایا ممنونم.....
پارسال این فندق کوچولو توی وجود من بود و چقدر لذت بخش بود سونو رفتن ها لگد زدن ها وحرکت نکردن ها و سکسکه ها و مرور هفته به هفته تغییرات رشدش ....تاااااااا ٣٧ هفتگی که به دنیا اومد دلم واسه اون روزها تنگ میشه .وااااای که هر بار یادش میوفتم تمام وجودم پر لذت میشه.
وااااااای خدا به خاطر این هدیه بی مناسبت و بی برنامه اگر هر چقدر شکر کنم کمه ...
نمی تونست و نمی تونه
اینقدر منو عاشق نگه داره...
یاد اون موقعی میوفتم که با غرور سرم رو بالا میگرفتم و میگفتم بچه چیه!! ما اصلا احساس کمبود نمیکنیم و واقعا نمیدونستم این حس متفاوت جزیی از وجودمه که باید میبوده و من درک نمیکردم ...
نمیدونستم که با تو تمام برنامه های زندگیم روبه راه تر و هدف هام بزرگتر و ادامه دار تره !
حالا فقط یه لحظه خندیدنش و کوچکترین ادا و حرکتش
همه چیزهای زشت دنیا رو برام زیبا میکنه ...خدایا بازم شکر میکنم که یه دختر سالم بهم دادی
هر بار که چشماشو باز میکنه، نگاهم میکنه ،لبخند میزنه و وقتی خسته و بی حوصله میشه دستاشو دراز میکنه تا بغلش کنم تا بریم بخوابیم یا حتی من خسته و بی حوصله ام تو اعماق وجودم میگم :
خدا جونم شکرت !!!
خیلی با این هدیه ات حال میکنم ...دوست دارم هوارتا