درگیریهای ما و ذهن ما...
بعضی روزها با خودم میگم این منم که مادر شدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟یه روزی حتی فکرش هم نمیکردم که مادر بشم و بتونم بچه داری کنم.اما مادر شدم و بچه داری هم کردم حتی یه لحظه هم تصور نمیکردم که اینجوری بپرستمش ..اما مادر شدم و پرستیدمش..خدایا هر چقدر شکر کنم که به ما نوژا دادی؛بازم کمه..خدایا 1000 مرتبه شکر
و حالا این نوژاست که پا به پای من آشپزی میکنه...ظرف میشوره...لباس تو لباسشویی میاندازه ... شیرینی میپزه و مثل بابا کباب درست میکنه...البته ظرف شستنش و لباس پهن کردنش واقعیه ...صندلی میذاره کنارم و کمکم میکنه تو گربه شور کردن ظرفها...یه حالی میده به دوتامون که خدا میدونه
یه اجاق گاز کوچولو داره که تولدش از بهداد کادو گرفته و یه سری قابلمه و بشقاب هم داره نهارشو میریزم تو قابلمه اش و نوژا میذارتش رو گاز و روشنش میکنه و بعد میکشه تو بشقاب و با هم میخوریم ...من میشم نوژا و نوژا هم میشه مامانم وای که بهترین خاله بازی عمرمه
هر کاری که انجام میدیم میاد میپرسه : کچار(kochar )میکنی؟؟؟؟؟ و ما هم واسش توضیح میدیم _منظورش چکار هست_
عاشق تپاک(tepak)_کتاب_هست و آرزوی من هم کتابخون شدنشه
و من عاشق اون لحظه ای هستم که وقتی کنار هم خوابیدیم دستشو حلقه میکنه تو گردنم و بوسم میکنه و میگه مامان دوست دارم.. و اون لحظه ؛لحظه سر مستی منه...
و..... پروسه دستشویی رفتن با موفقیت در حال پیشرفته روز افزونیه که واقعا معضل بزرگی واسمون بود اما هنوز رو به اتمام نیست اما از همینجا از همکاری صمیمانه نوژا جونی تشکر میکنم
و با استقلال کامل لباس انتخاب میکنه و کفش میپوشه که توی این مورد یه درگیری کوچولو داریم
...و در پی دستیابی به انواع کرم برای زدن به صورت مبارکشون هستن حتی کرم ترک پا که که از دست نوژا در امان نیست
در ضمن هنوز با مشکل غذا نخوردن دست و پنجه نرم میکنیم اما هنوز سالاد جز چیزهایی هست که باهاش مشکلی نداریم که اونم دردی رو دوا نمیکنه...
و همچنان در حمام کردن مشکل سر شویی داریم
....و این منم که مادرانه برایت مادری میکنم