مهربان دختر من...
سر میز غذا نشستیم و در حال خوردن غذا هستیم .نوژا هم که عاشق دور همی غذا خوردنه...با یه حالت عشوه ای سرشو اینطرف و اونطرف میکنه و میگه: نوژا:مممممممم مزه است(خوشمزه است!!!!!!) نوژا:مامان؟؟؟؟ مامان:بله؟؟؟ نوژا :شما غذا درست کردی؟(مرده شما گفتنشم) مامان:بلههههه نوژا :دستت درد نکنه که غذا درست کردی مامان:___________________این قلب منه که از خوشحالی ذوق مرگ شده اینطوریه که تمام خستگی ها و غر غر کردناش از یادم میره بعد از یه روز کاملا خسته کننده قصد دارم چند دقیقه چشمامو ببندم اما اینقدر نوژا چشمامو فشار میده و روی سر و کلم راه میره که به نقطه جوش میرسم و میگم:نوژاااااا بسه دیگه میخوا...